علامه فرمودند
درخواب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم خدمت ایشان عرض کردم: احوال شما چطور است ؟
بانوی دو جهان در جواب با یک بیت شعر فرمودند:
از آقا درخواست شد به همین وزن ادامه این بیت را بسرایند.
اما آقا از این کار امتناع کردند.
(شاید به خاطر ادب و ارج نهادن به آن بیت سروده شده توسط بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیه از این امر خودداری ورزیده باشند.)
آقای معادی نقل می کنند:
در جلسه ای که در منزل آقا برقرار شده بود، حاج مرشد حسین پنجه پور (مداح هیئت ابوالفضل اصفهان) مشغول خواندن یکی از اشعار علامه در ارتباط با امام زمان بودند تا رسیدند به این مصرع:
تک خال لب تو دل ده لوی مرا برد
در این حال حاج مرشد حسین رو به علامه کرده و می پرسد:
آیا شما آن خال را دیده اید؟
علامه در جواب سر را بالا آورده و می فرمایند:
(کنایه از اینکه دیده ام و خدای را برای این مطلب شاکرم)
یک مرتبه علامه، حضرت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در عالم رویا مشاهده می کنند که حضرت به مناسبتی می خواسته اند یک بسته اسکناس بیست تومانی به عنوان هدیه و صله به علامه بدهند.
علامه می گویند:
علامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک (عرق النساء) شده بودند. ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشده بود.
خودشان می فرموند:
علامه میرجهانی می فرمودند:
علامه در سرای حاج کریم واقع در بازار اصفهان منبر می رفتند و آیات عذاب و انذار را برای مردم بسیار بیان می نمودند تا اینکه حالت مکاشفه ای پیش می آید و می بینند که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سوار بر اسب، خطاب به علامه می فرمایند:
علامه میرجهانی در ایام اقامت در تهران در دروازه دولت منزل داشتند. در همان ایام شبی در خواب مشاهده می کنند، تمام تهران خراب شده و ایشان روی خرابه ها مشغول راه رفتن بوده اند.
در همین حین امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می بینند که خطاب به علامه می گویند: کجا آمده ای ... ؟
تا اینکه از روی خرابه ها ماشینی نمایان می شود، ایشان را سوار می کند و به منزلی در خیابان شریف واقفی اصفهان می آورد.
صبح علامه با اصفهان تماس می گیرند و می فرمایند یک خانه برایشان در اصفهان تهیه کنند.
وقتی می آیند و خانه را مشاهده می کنند، می بینند همان خانه ایست که در خواب دیده اند.
آیة الله میرجهانی در تفسیر یکی از آیات قرآن دچار مشکل شده بودند و با وجود پرسش از بسیاری علماء هنوز به اصل مطلب پی نبرده بودند.
برای همین در دل نیت می کنند که مدت چهل روز متوسل به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شوند.
روز سی و نهم به همراه عده ای از شاگردان و حجة الاسلام شریعتی از صحن می گذشته اند که فردی ژولیده با لباسهای پاره و کفشهای کهنه و محرک زبان (معروف به سیدکفری) به آقا رسید، ایشان را مخاطب قرارداده با همان لهجه مخصوص به خودش می گوید:
آقای میرجهانی، از امام زمان چه می خواهی که سی و نه روز است مزاحم ایشان شده ای ؟ جواب سوال تو در فلان جزء قرآن فلان سوره و فلان آیه می باشد.
حجة الاسلام شریعتی کرمانی می فرمایند:
زمانی یکی از تجار اصفهان به خدمت آقا رسید و از آقا مطلبی را در خواست نمود.
آقا فرمودند که چهل روز باید مشهد بمانی پس از گذشت مدتی روزی من آن تاجر را در حرم دیدم که حالت ابتهاج و سرور عجیبی داشت از او ماجرا را پرسیدم نگفت تا اینکه با اجازه آقای میرجهانی حاضر شد مطلب را بگوید گفت:
من آقا ثامن الحجج ( صلوات الله علیه) را دیدم که در آن واحد در دو نقطه از حرم به کسانی که وارد و داخل می شدند گلاب می داد.
اما بعدها متأسفانه شنیدم که همین تاجر اهل کارهایی شده که غضب خدا در آن است (در بازار گرفتار ربا شده بود)...
ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود...
تشرف ملا قاسمعلی رشتی به خدمت امام زمان (عج)
در زمان مرحوم حاجی کلباسی و مرحوم سید رشتی (اعلی الله مقامهما) بین دو نفر از بزرگان اصفهان اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسمعلی رشتی که از علمای نامی تهران بود برای اصلاح این اختلاف به اصفهان آمدند و در منزل حاجی کلباسی وارد شدند.
بعد از آن که اختلاف آن دو عالم را بر طرف کردند در روز سه شنبه برای زیارت اهل قبور به تحت فولاد رفتند.
( زیارت اهل قبور فوائد زیادی دارد. بعداز وادی السلام نجف هیچ قبرستانی مانند تخت فولاد اصفهان نیست و متأسفانه الان آن را خراب کرده اند. چهارصد پیغمبر در اصفهان مدفون هستند، فقط دو نفر از آنها قبرشان آشکار است که یکی یشع ( لسان الارض) است و دیگری شعیا در امامزاده اسماعیل است اما قبر بقیه آنها معلوم نیست. علاوه بر آنها بعضی از اولیاء خدا نیز اصفهان مدفون هستند)
ملاقاسمعلی به تخت فولاد می آیند. ایشان اهل کشیدن قلیان بودند و به همین جهت به مستخدم خودشان گفتند:
به قهوه خانه برو و یک قلیان بگیر.
مستخدم رفت و پس از لحظاتی بر گشت و گفت:
قهوه خانه بسته است و فقط روزهای پنجشبه و جمعه که مردم برای زیارت اهل قبور می آیند باز است.
ملاقاسمعلی از بس به قلیان علاقمند بود می خواست به منزل برگردد ولی با خودش مجاهده کرد و با خود گفت:
نباید به خاطر یک قلیان از این همه فیوضات محروم شوم.
به هر حال ایشان از قلیان صرفنظر کرد و در تکیه میر وارد شد. در زاویه تکیه یک نفر به سیمای جهانگردان و سیاحان نشسته بود.
ملاقاسمعلی به آن شخص اعتنایی نکرد و کنار قبر میر آمد و فاتحه خواند. وقتی ملاقاسمعلی فاتحه را تمام کرد، آن شخص برخاست و آهسته آهسته به او نزدیک شد و گفت:
ملا قاسمعلی یکه ای خورد و گفت:
« چه بی ادبی از من سر زده است؟! »
آن مرد گفت:
سلام تحیت اسلام است و حضرت می فرماید:
در آخر الزمان سلام کردن ملغی می شود و فقط مردم اگر از کسی بترسند یا به او نیاز داشته باشند، سلام می کنند!
والا در موارد دیگر سلام کردن متروک است. و امروز این پیشگویی به وقوع پیوسته است.
ملاقاسمعلی دید مطلب عین واقعیت است و راست است بنابر این عذر آورد و گفت:
متوجه نبودم!
آن شخص گفت:
سپس آن شخص به ملاقاسمعلی فرمود:
ملاقاسمعلی عرض کرد:
بله قلیان می خواستم ولی اینجا پیدا نشد.
آن شخص فرمود:
ملاقاسمعلی به خادمش گفت: برو قلیان درست کن.
آن شخص گفت: نه، خودت باید بروی!
ملاقاسمعلی آمد و در چنته نگاه کرد و دید فقط در این چنته یک قلیان ویک سر تنباکو و قدری زغال مو و پنبه سوخته و سنگ چخماق هست.
قلیان را درست کرد و آورد و در خدمت آن شخص گذاشت. او فرمود:
ملاقاسمعلی قلیان را کشید و حظ نفسش به عمل آمد. سپس آن شخص فرمود:
ملاقاسمعلی قلیان را تمیز کرد و برد و در چنته گذاشت و بازگشت.
چون آن شخص گفته بود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی، ملاقاسمعلی با خود انیدشید: معلوم میشود او از مرتاضین و دارای علوم غریبه، است بنابر این وقتی برگشت عرض کرد:
«آقا! یک زاد المسافرینی به ما بدهید»
منظور او از « زادالمسافرین» علم کیمیا و طلاسازی بود.
آن شخص فرمود:
ملاقاسمعلی عرض کرد: بفرمایید! آن شخص فرمود:
ملاقاسمعلی عرض کرد: این کاش قلم و کاغذ داشتم و این ذکر را می نوشتم تا فراموش نکنم.
فرمود: در چنته (همان چنته ای که در آن قلیان بود) قلم و کاغذ هست برو بیاور.
ملاقاسمعلی آمد و دید قلیان در چنته نیست! فقط یک صفحه کاغذ و یک قلم و یک دوات است، آنها را برداشت و آورد.
آن شخص املا فرمود و ملاقاسمعلی می نوشت:
وقتی به «ادرکنی» رسید ملاقاسمعلی دست نگهداشت و ننوشت! آن شخص فرمود:
عرض کرد: مخاطبین چهار نفر هستند: محمد، علی، فاطمه و صاحب الزمان پس « ادرکنی» در انیجا غلط است و باید به صیغه جمع مذکر «ادرکونی» گفته شود. آن شخص فرمود:
ملاقاسمعلی نوشت.
وقتی ملاقاسمعلی به منزل حاجی کلباسی آمد و قضیه را تعریف کرد، مرحوم کلباسی برخاست و به کتابخانه اش رفت و نوشته ای را که همین ذکر به آن نوشته بود و به خاطر همان شبهه که در ذهنش آمده بود «ادرکنی و لاتهلکی» تبدیل کرده بود، آورد و کلمه ادرکونی و لاتهلکونی را پارک کرد و آن نوشته را اصلاح کرد.
بالاخره ملاقاسمعلی از اصفهان خارج شد و به طرف تهران حرکت کرد و یک شب در کاشان ماند و در منزل یکی از علمای کاشان میهمان شد.
آن عالم کاشانی پس از صرف شام دو رختخواب برای خودش و مهمانش در اتاق انداخت و چراغ را خاموش کرد و هر دو به رختخوابشان رفتند و در این هنگام آن عالم کاشانی صدا زد:
آخوند ملاقاسمعلی! اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زادالمسافرین هم به تو می دادند!
ملاقاسمعلی گفت: کدام روز؟
آن عالم گفت: آن روزی که در تخت فولاد در تکیه میر بودی! ملاقاسمعلی پرسید: مگر آن شخص که بود؟
آن عالم گفت: آقا امام زمان بودند.
پرسید: شما از کجا می دانید که او امام زمان بود؟!
آن عالم گفت: هفته ای یک شب اینجا تشریف می آوردند.
یک داستان بدون واسطه هم از مرحوم آیة الله آسیدابوالحسن اصفهانی نقل کنم. در زمان مرجعیت مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی یکی از علمای عامی بغداد، شانزده بیت در مذمت شیعه سروده بود و در آنها اعتقادات شیعیان به امام زمان را مورد استهزا قرار داده بود.
او نوشته بود که شیعیان انتظار دارند که مهدی از سرداب بیرون بیاید. این شعرها را برای بعضی از علمای نجف و از جمله آنها برای آشیخ محمدحسین کاشف الغطاء فرستاده بود.
مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در جواب آن شانزده بیت، صد و شصت بیت بر همان وزن سروده بود و در آنها اسامی علمای سنی که قائل به امامت و مهدویت هستند و اسامی کتابهاشان را ذکر کرده بود و من آن اشعار را دارم. این عالم سنی آن شانزده بیت را برای بسیاری از علما فرستاده بود.
روزی که در منزل مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی نشسته بودیم، بسیاری از آقایان دیگر هم بودند. آسیدابوالقاسم اصفهانی مترجم عروة الوثقی، شیخ محمدکاظم شیرازی، خلخالی برزگ، سیدمحمد پیغمبر، دامادهای مرحوم سیدابوالحسن (سیدمیربادکوبه ای و آسیدجواداشکوری) نیز حضور داشتند.
در آن هنگام یک پستچی آمد و یک پاکت نامه به دست مرحوم آسیدابوالحسن داد.
ایشان نامه را باز کردند و در داخل آن دو ورقه بود، یک ورقه اشعار همان شخص سنی بود که برای صاحب نامه فرستاده بود و ورقه دیگر نامه ای بود که نویسنده آن درباره اعتقاد شیعه به مهدی (ع) از مرحوم سید دلیل و استدلال خواسته بود.
مرحوم سید نامه را خواندند و خندیدند. سپس آن نامه را با صدای بلند خواندند. نامه از طرف بحرالعلوم یمنی بود که از سادات حسنی و از علمای تریدیه بود. در این نامه بحرالعلوم یمنی دلیلی برای وجود امام زمان درخواست کرده بود.
مرحوم آسیدابوالحسن همان وقت جواب نامه را نوشتند و در ضمن نوشتند:
« شما به نجف مشرف شوید تا من امام زمان (ع) را به شما نشان بدهم! »
نامه را مهر کردند و به دامادشان آسیدجواد اشکوری دادند و فرمودند:
در پست بینداز.
دو ماه از این قضیه گذشت. شبی بعد از اینکه مرحوم آسیدابوالحسن در صحن امیرالمومنین نماز مغرب و عشا را خواندند، یکی از شیوخ عرب به نام شیخ عبدالصاحب آمد و به ایشان گفت:
« بحرالعلوم یمنی به نجف آمده است و در محله وشراق در فلان جا منزل کرده است»
مرحوم آسیدابوالحسن فرمودند:
« باید همین حالا به دیدنش برویم ».
ایشان همراه با عده ای از علما برای دیدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهایشان و پسرشان مرحوم آسیدعلی هم همراهشان بودند (چغندر هم داخل میوه هایشان
ما هم رفتیم ! .)
بالاخره وقتی رسیدیم و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم یمنی شروع به صحبت در آن زمینه کرد. مرحوم سیدابوالحسن فرمود:
الان وقت صحبت کردن نیست چون من مستعجل هستم و کار دارم. فردا شب برای شام به منزل ما بیاید تا آنجا با هم صحبت کنیم.
سپس مرحوم سید برخاستند و همه با هم به منزل با گشتیم.
فردا شب بحرالعلوم با پسرش سیدابراهیم به منزل مرحوم سیدابوالحسن آمدند. پس از صرف شام مرحوم سید خادمشان را صدا زدند و فرمودند:
مشهدی حسین! چراغ را روشن کن میخواهیم بیرون برویم. (در آن زمان برق نبود و باید با چراغ فانوس بیرون می رفتند).
مشهدی حسین چراغ را روشن کرد و آورد. در این هنگام مرحوم سیدابوالحسن و بحرالعلوم و فرزندش سیدابراهیم و مشهدی حسین آماده بیرون رفتن شدند. ما هم می خواستیم همراهشان برویم اما مرحوم سید فرمود:
« نه هیچکدامتان نیایید».
هر چهار نفر آنها بیرون رفتند و چون تا برگشتن آنها زمان زیاد گذشت، ما آن شب نفهمیدیم که کجا رفتند.
فردا صبح از سیدابراهیم پسر بحرالعلوم یمنی سئوال کردیم:
دیشب کجا رفتید؟
سیدابراهیم خندید و با خوشحالی گفت:
«الحمدلله استبصرنا ببرکة الامام السید ابوالحسن»
ما به برکت امام سیدابوالحسن شیعه شدیم.
گفتیم: کجا رفتید؟
گفت: « رحنا بالوادی مقام الحجة»
در وادی السلام به « مقام حجت (ع) رفتیم. وقتی به حصار مقام رسیدیم سیدابوالحسن چراغ را از خادمشان گرفتند و گفتند:
اینجا بنشین تا ما برگردیم. مشهدی حسین همانجا نشست و ما سه نفر وارد مقام شدیم».
وقتی در فضای مقام داخل شدیم، سید چراغ را زمین گذاشتند و کنار چاه رفتند و وضو گرفتند و داخل مقام شدند و ما در بیرون مقام قدم می زدیم.
سپس سیدابوالحسن مشغول نماز شدند.
پدرم چون معتقد به مذهب شیعه نبود لبخند می زد و می خندید.
ناگهان صدای صحبت کردن بلند شد، پدرم با تعجب به من گفت:
کسی اینجا نبوده است! آقا با چه کسی صحبت می کند؟!
دو سه دقیقه صدای صحبتها را می شنیدیم اما تشخیص نمی دادیم که صحبت درباره چیست.
هیج یک از مطالب مشخص نبود.
ناگهان سید صدا زد:
« بحرالعلوم! داخل شو»
پدرم داخل شد، من هم خواستم به داخل مقام بروم اما سید فرمود: « نه تو نیا!» باز به قدر چهار پنج دقیقه صدای صحبت می شنیدم اما صحبتها را تشخیص نمی دادم. ناگهان یک نوری که از آفتاب روشن تر بود در « مقام حجت» تابش کرد و صیحه پدرم به صدای عجیبی بلند شد.
یک صیحه زد و صدایش خاموش شد.
سپس سیدابوالحسن صدا زد:
سید ابراهیم! بیا پدرت حالش بهم خورده است، آب به صورتش بزن و شانه هایش را بمال تا به حال بیاید.
آب به صورت پدرم زدم و شانه هایش را مالیدم پدرم چشمهایش را باز کرد و بنا کرد با صدای بلند گریه کردن و بی اختیار از جا بلند شد و روی قدمهای سیدابوالحسن افتاد و پاهای سید را می بوسید و دور سید طواف می کرد و میگفت:
« یابن رسول الله! یابن رسول الله! یابن رسول الله! التوبة! التوبة التوبة!»
طریقه مذهب شیعه را به من تعلیم بده من توبه کردم. سپس سیدابوالحسن مذهب شیعه را به او تعلیم دادند و او شیعه شد و من هم شیعه شدم.
به هرحال این قضیه گذشت و بحرالعلوم هم به یمن باگشت. چهارماه بعد زوار یمنی به نجف آمدند و پولهای زیادی برای آسیدابوالحسن آوردند و بحرالعوم نامه ای نیز توسط زوار به حضور سید فرستاده بود و از سید تشکر و قدردانی کرده بود و نوشته بود:
« از برکت عنایت و هدایت شما، تاکنون دو هزار و اندی از مقلدین من شیعه دوازده امامی شده اند.»
علامه میرجهانی در زمان کودکی و نوجوانی، نزد استادی به نام «غلامعلی» آموزش خط می دیده اند و به استاد خود علاقه وافری داشته اند.
پس از چندی استاد ایشان فوت می کند و ایشان یک عصر جمعه برای زیارت بر سر مزار استاد رفته و شروع به تلاوت قرآن می کنند تا اینکه هوا کم کم رو به تاریکی می گذارد.
در این هنگام صدایی به گوش علامه می رسد که:
فرزندم محمدحسن، برگرد که مادرت منتظر و دلواپس توست.
ایشان به منزل باز می گردند و می بینند که مادرشان دلواپس ایشان شده و منتظر است.
زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا ( ع)
علامه میرجهانی می فرمودند:
علامه می فرمودند:
از معدود افراد با همتی که سعادت نصیب آنان شد و پیاده به پابوس حضرت ثامن الائمه مشرف شدند (اصفهان تا مشهد) می توان از علامه میرجهانی نام برد که دو مرتبه توفیق این امر را پیدا کردند.
در سفر اول علامه به ملاقات حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (رحمة الله علیه) رفته بودند.
خودشان می فرمودند:
و این ملاقات که قبل از هجرت علامه به نجف و هم جواری با امیرالمومنین (ع ) صورت پذیرفت، نقطه عطفی در مسیر سیر و سلوک ایشان بوده است.
مکتوب آسمانی
حاج آقا معادی نقل می کنند:
در زمان جنگ ایران و عراق علامه بین جمع به مناسبتی فرمودند:
از علامه پرسیدند:
مطالب چه بود؟
علامه (توریه نمودند) و فرمودند:
آقای معادی می گویند:
پس از اتمام جلسه به آقا عرض کردم:
اگر من که آدم بی سوادی هستم این عذر را می آوردم قابل قبول بود، ولی شما چگونه می فرمایید که نتوانستید بخوانید؟!
تا اینکه علامه تعبیر خواب فرمودند :
پسر علامه نقل می کردند:
در زمان کودکی در محله خواجوی اصفهان منزل داشتیم و شبها پدرم منبر و سخنرانی داشتند و افراد دنبالشان می آمدند و ایشان را می بردند.
یک شب من هم همراه پدرم راهی شدم. از محله خودمان که خارج شدیم از مسیری گذشتیم که کوچه ها و گذرهایی داشت در حالیکه در آن زمان در بیرون از محله خواجوی خانه و آبادی وجود نداشت و من در آن لحظه متوجه این مطلب نبودم بالاخره وارد باغی شدیم که جمعیت زیادی در آن بود. پدرم به منبر رفته و برای آنها سخنرانی نمودند.
پس از اتمام منبر که خواستیم برگردیم، دیگر اثری از آن جمعیت ندیدم و در تمام طول مسیر برگشت هم از آن فردی که همراه ما می آمد و فانوس به دست داشت به شدت می ترسیدم و یکی از ویژگی های اهل آن مجلس این بود که پاهایی شبیه سم داشتند. بعد فهمیدم که آنها، مجلس گروهی از مومنان و شیعیان از طایفه اجنه بوده است.
در زمان کهولت و پیری علامه، ایشان یک بار به زیارت امام رضا آمدند و من ( نوه علامه) در بازگشت همراهشان با هواپیما به اصفهان آمدم. علامه ناراحتی دل درد داشتند و داروی دل درد، موجب پا درد ایشان می شد.
هنگامیکه به اصفهان رسیدیم و وارد خانه شدیم بعد از مدتی درب خانه را زدند. درب را که باز کردیم با کمال تعجب مواجه با پزشکی از کشور هندوستان شدیم. او وارد شد، آقا را عیادت نمود و در رفتار خود ادب و احترام و تواضع را در حد اعلائی رعایت می کرد تا جایی که حتی زانوی علامه را می بوسید.
گفت: من آمده ام اصفهان گفته اند: شما مشهد مشرف شده اید، رفتم مشهد گفته اند: به اصفهان برگشته اید.
آقا را معاینه کرد و نسخه ای نوشت.
سپس خودش رفت دارو را تهیه کرد و آمپولی را که لازم بود تزریق کرد.
بعد از این ماجرا علامه رو به بنده کردند و فرمودند:
در سفر بازگشت هنگامیکه سوار هواپیما شدیم ایشان شروع به تلاوت سوره مبارکه انعام نمودند و وقتیکه به فرودگاه اصفهان رسیدیم سوره را ختم نموده بودند.
در همان سفر یک شب صدای ناله و مناجات آقا را شنیدم و از درب اتاق به صورت مخفیانه نگاه کردم.
دیدم که ایشان فرش اتاق را کنار زده و صورتشان را کف اتاق نهاده و مشغول مناجات و راز و نیاز با خداوند می باشند.
فردا صبح خدمتشان عرض کردم:
شما که بیمار هستید، بهتر است شبها بیشتر استراحت کنید و شب زنده داری بر شما خوب نیست ایشان جواب فرمودند:
علامه چندین سفرمشرف به بیت الله الحرام شده بودند.
از جمله این سفرها، سفری است که به امر مرجع عالیقدر آقا سیدابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه) برای راهنمایی و کمک به سید محمد (پسر آقا سیدابوالحسن اصفهانی) در مناسک حج، رفته بودند.
ایشان در این سفر علاوه بر کسب فیوضات معنوی و انجام مناسک، توفیق راهیابی به داخل خانه خدا و داخل حجره (ضریح) پیامبر و قبرستان بقیع را پیدا کرده بودند.
در یکی از سفرها در حال مناجات و راز و نیاز در پشت قبرستان بقیع بوده اند که نگهبان و قبرکن بقیع (که با کمال تعجب شیعه و اهل خمینی شهراصفهان بود ) به ایشان می گوید:
آیا مایل هستید از نزدیک به زیارت ائمه بقیع بپردازید؟
آقا می فرمایند:
آری.
می گوید: شما کسی از دوستان را مطلع نکنید و ساعت 10 شب پس از صرف شام تشریف بیاورید.
علامه به هتل رفته و پس از صرف شام به قبرستان بقیع مراجعت کرده و داخل می شوند و بالای سر چهار امام مظلوم بقیع (صلوات الله علیهم اجمعین) مشغول زیارت و عبادت می شوند تا اینکه نزدیک روشنی هوا نگهبان می گوید:
بروید، که درب مسجد النبی را دیگر باز کرده اند و الا برای من درد سر درست می شود.
در محضر یار
جناب حجة الاسلام کرمانی (داماد علامه) نقل می کنند که: پس از مهاجرت آقا به اصفهان از ایشان پرسیدم: شما چرا از مشهد به اصفهان رفتید؟
علامه در جواب من این یک بیت را فرمودند:
سپس عرضه داشتند:
حاج آقا معادی نقل می کنند که:
من در مغازه مشغول کسب و کار بودم فردی که هیچ سابقه آشنایی قبلی با او نداشتم، پیشم آمد و از من در خواست کتابهایی از علامه میرجهانی کرد.
من بسیار تعجب کردم و از او اصل مطلب را جویا شدم.
گفت: من کتابهای فراوانی داشتم ولی از ایشان کتابی نداشتم و آشنایی هم که کتب آقا را از او بگیریم، پیدا نکردم.
برای همین به سر مزار علامه رفتم و از خودشان درخواست کتابهایشان را نمودم، شب در خواب، علامه را دیدم و آدرس شما را به من دادند.
زیارت جامعه و سوره یاسین
آقای جواد رضوی که در هیئت ابا الفضل خدمت می کنند و مرد خالصی هم می باشند خواب می بینند که علامه می فرمایند:
و درموردی دیگر آقای محمود حسام هم در خواب علامه را می بینند که می فرمایند:
آقای معادی نقل می کنند که:
شب عید غدیر یا تولد حضرت زهرا، سلام الله علیها بود.
پیش خودم گفتم: اگر آقا زنده بودند خدمتشان می رسیدم و عیدی می گرفتم (علامه درآن ایام جلوس داشتند و به بازدید کنندگان عیدی می دادند.) شب در خواب آقا را دیدم که فرمودند:
حاج آقای معادی می گفت :
همراه اصغر آقای معمار رفتیم خدمت آقا.
اصغر آقا مغازه ای داشت در فلکه سبزه میدان (میدان قیام اصفهان) که از او گرفته بودند و ما هم به خاطر همین مشکل خدمت علامه رسیده بودیم آقا خودشان رفتند چایی آوردند و مشغول پذیرایی شدند.
ما هنوز حرفی نزده بودیم که علامه میرجهانی به من عرض کردند:
یکی از دوستان نقل می کنند :
یکی دفعاتی که به زیارت مشهد مقدس نائل شده و خدمت آقا رسیدیم، دیدم که رییس شهربانی وقت مشهد نزد آقا بود و بسیار احترام می گذاشت می گفت:
طبق فرمان شما عمل کردم.
رییس شهربانی مرد بسیار خوبی بود و برای زائرین کربلا و عتبات عالیات با مبلغ 15 تومان تذکره صادره می نمود او شب مدارک لازم را می گرفت و صبح گذرنامه و تذکره را تحویل می داد.
همواره به زائرین می گفت:
به امام حسین (علیه السلام) سلام مرا برسانید و بگویید:
عبدالله (اسم رییس شهربانی) سلام رسانید.
:سید فاطمی چای فروش، عده ای از جمله علامه میرجهانی را به باغی در نصوح آباد مشهد دعوت می نماید. هنگام انداختن سفره و آماده شدن برای صرف غذا آقا را در بین خود نمی بینند.
آقای فاطمی مشغول جستجو می شود و می بیند که ایشان به باغ دیگری رفته اند و در بین یک جوبه انگور نشسته اند.
او به آقا نزدیک می شود و ناگهان با صحنه ای وحشتناک و هول انگیز مواجه می شود. علامه به او می گویند:
ماجرا از این قرار بوده است که:
گرداگرد آقا را انواع و اقسام مارها و شیر و حیواناتی دیگر فرا گرفته و ایشان مشغول نوازش و دعا کردن آنها بوده اند. پس علامه می فرمایند:
سیدفاطمی به آقا می گویند: بیایید تا برویم. علامه می گویند:
صبر می کنند تا آن مار هم می رسد و آقا او را نیز نوازش نموده و سپس به نزد بقیه افراد باز می گردند.
حجة الاسلام کرمانی داماد علامه می فرمایند:
در زمانی که آقا منزل خود را به تهران منتقل نموده بودند خودشان دو حجره داشتند در صحن حضرت رضا (علیه السلام) که در آن مشغول به کارهای خود بودند.
زمانی به من فرمودند:
که من ماست می خواهم. من هم یک ظرف ماستی تهیه کردم و بردم خدمت آقا، و از حجره آقا پایین که آمدم وارد بست پایین خیابان (بست شهید نواب صفوی) شدم و چشمم افتاد به فردی که بسیار لباسهای کهنه و پاره ای داشت . کنار او نشستم به من گفت:
آیا چایی می خوری ؟
من خیال کردم از من درخواست چای می کند. گفتم که الان می روم (و از قهوه خانه ای که داخل بست بود) چایی برای شما می آورم.
فرمود: نه من از چایی های قهوه خانه نمی خورم.
بعد دست بردند در کیسه خود و یک استکان چایی به من دادند، خوردم تا به حال چایی به آن خوش طعمی نخورده بودم.
بعد فرمودند: من مأموریت دارم سه نفر را ببینم. میلانی، میرجهانی، میردامادی. میلانی رادیده ام اما او چندان التفاتی نکرده و متوجه نبوده است.
حالا می خواهم میرجهانی را ببینم.
من گفتم: آقا بالا تشریف دارند بیایید تا با هم بالا برویم.
گفت: آقا، فقط «آقا مهدی (عج) خان» است. من صلاح نمی دانم بالا بیایم.
ایشان را به خانه خود که در آن زمان در پنج راه ابومسلم، نزدیک مسجد قائم بود دعوت کردم و بنا شد که با آقای میرجهانی در منزل من ملاقات کنند...
نفس گرم
آقای معادی می فرمودند:
آقا نفوذ کلام و نفس گرمشان بود که هر گاه تذکری می دادند در روح و جان ما می نشست.
هنگامیکه از حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت می کردند، آنقدر وجود مبارک امام زمان را محسوس و نزدک به خود می دیدیم که گویا وقتی از خانه خارج شده و به خیابان قدم می گذاریم، حضرت را می بینیم.
جوانی بود اهل گناه و معاصی. یک شب خوابی می بیند و چون خواب اثر زیادی بر روحش داشته، خدمت آیة الله ناصری می رسد.
ایشان خواب او را تعبیر می کنند.
جوان می گوید:
می خوام این تعبیر هر چه زودتر عملی شود.
آیة الله ناصری به او توصیه می کنند خدمت آیة الله میرجهانی برود و آن جوان هم با دو واسطه پیش من آمد و به اتفاق هم به خانه علامه رفتیم.
آقا چایی آوردند و جوانی که اهل هر عملی بود با خوردن همان چایی از دست علامه اصلاح شده و خوابش تعبیر گردید و مال زیادی نصیب او شد.ادامه دارد .بخش چهارم اهل بیت (ع)
ماخذ:ویژه نامه دریای نور
علامه میرجهانی در کنار همه فضایل و ویژگیهایی که داشتند از خط زیبایی نیز برخوردار بودند.
در زمان جوانی یکی از ثروتمندان جرقویه (محله تولد و سکونت علامه در کودکی و نوجوانی) از ایشان در خواست می کند که یک قرآن با خط زیبا برایش بنویسند و در مقابل سی تومان (به ارزش حدود هشتاد سال پیش) به علامه بپردازد.
علامه میرجهانی پس از کتابت قرآن، آن را می برند و تحویل او می دهند. اما آن فرد به هر دلیل از پرداخت سی تومان مقرر خودداری می کند و در عوض غلات زیاد ( گندم، جو، ارزن و ...) به آقا می دهد و علامه آنها را در انبار منزل ذخیره می کنند.
پس از مدتی قحطی منطقه آنها را فرا می گیرد و قیمت غله بسیار بالا می رود. در چنین شرایطی افراد سودجو و طماعی پیدا می شوند که از فرصت سوء استفاده کرده، پول و اشیاء قیمتی مردم از قبیل طلا، نقره و ... را به قیمت کم و ناچیز گرفته و در قبلا آنها مقدار اندکی غلات با قیمت گزاف می دهند.
علامه هنگامیکه اوضاع را این چنین می بینند اعلام می کنند:
درضمن اسم صاحبان آنها را هم یادداشت می نموده اند.
بعد از سه ماه که با الطاف حضرت حق (جل و علی) قحطی بر طرف می شود، علامه اعلام می کنند که افراد بیایند و وسایل به ودیعه گذاشته شده را بگیرند، و در مقابل غلات هیچ بهایی از مردم دریافت نمی کنند.
زمانی که آیة الله میرجهانی ساکن تهران بودند مسجدی بود که شرایط مناسبی داشت و اهل مسجد از آقا درخواست کرده بودند امامت جماعت آنجا را عهده دار شوند اما ایشان قبول نمی کردند.
بعضی ها به ظاهر ایشان را نصیحت می کردند و می گفتند:
شما چرا امامت جماعت را تقبل نمی کنید. اگر فبول کنید مردم نیز به فیض می رسند در ضمن اینکه برای شما هم چندان مشکل نیست.
علامه در جواب (به این مضمون) فرمودند:
وقتی ایشان این مطلب را فرمودند مخاطب ایشان که در آن زمان امامت جماعت مسجد قائم را برعهده داشتند کناره گیری کرده و هر چه مردم اصرار نموده و متوسل به بیت آیة میلانی و آیة الله قمی شدند باز نگشتند.
از عقاید قطعی و اختصاصی شیعیان بحث رجعت می باشد. به این معنا که در زمان ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله) ائمه و خوبان خوب، و هم چنین اشقیاء و بدان بد باز می گردند تا علاوه بر جزاء و پاداش اخروی در همین دنیا هم شاهد عزت اولیا و ذلت اعداء باشند و هر کدام بهره خود را از این دنیا برگیرند.
آقای جلوانی می گویند:
علامه در یکی از سخنرانیها بیان نموده بودند که:
بعد از فوت علامه شخصی خواب ایشان را می بیند و سوال می کند: مگر شما نفرموده بودید در زمان ظهور زنده هستید و آن زمان را درک می کنید؟
آقا فرموده بودند :
ذکر آقا یا حیٌ یا قیوم بود و می فرمودند :
(این ذکر در قرآن در سه مورد وارد شد و همانگونه که می دانیم قرآن دارای بطونی می باشد و منافاتی ندارد که حی و قیوم صفت برای ذات خداوند تبارک و تعالی باشد و در جای دیگر اشاره به یکی از جلوه های بارز حیات و قیام الهی یعنی حضرت بقیه الله الاعظم باشد).
از دیگر اذکار مدام آقا ذکر الحمدلله بود که به اتفاق کلیه آشنایان درخلوت و جلوت و آهسته و گرفتاریها و شادمانی ها به آن می پرداختند.
علامه میرجهانی ، فقیهی عمیق، محدثی خبیر و عالمی محقق بودند.
تأمل و تتبع در آثار مکتوب ایشان مبین این مطلب می باشد.
ایشان مجتهدی مسلم بوده اند وقتی کتب ایشان را مرور می کنیم تا حد زیادی با شخصیت علمی وادبی علامه آشنا می شویم.
کتاب الدررالمکنونه را که بررسی می کنیم، می بینیم که بر ادبیات عرب کاملاً مسلط بوده اند ، توانسته اند اشعار عربی نغز و زیبا یی بسرایند.
هنگامیکه کتابهایشان را پیرامون ولایت کلیه، شرح دعای سمات، تفسیر سوره حمد و ... مطالعه می کنیم، در می یابیم معلومات و دانشهای بسیاری در سینه داشته اند.
علامه میرجهانی سه دوره کل بحارالانوار علامه مجلسی را مطالعه نموده بودند و چون حافظه ای بسیار قوی داشتند احادیث آن را به خاطرسپرده بودند. در کنار تمام این دانشها، ایشان حافظ قرآن نیز بوده اند.
از جمله اساتید بزرگوار علامه، مرجع عالیقدر جهان تشیع آقا سیدابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه) بوده اند و علامه حدود پنج سال در بیت آیة الله العظمی اصفهانی کاتب خاصشان بوده اند.
علامه خود نیز از مدرسان و اساتید سرآمد حوزه های علمیه اصفهان و مشهد مقدس بوده اند و سطوح عالیه فقه و اصول و تفسیر قرآن کریم و ادبیات عرب را به طرز ادیبانه و عالمانه تدریس می نمودند.
در کنار همه آنها علامه از منبریهای درجه اول و از خطابهای شهیر زمان خود بوده اند که در اصفهان و تهران و ... منبرها و سخنرانیهای جالب و گرانبهایی داشته اند.
آقای عبادی در این باره می گویند:
ایشان درمسجد سپهسالار تهران (شهید مطهری) منبر می رفتند. عجب منبری!... و از هیچ کس از مقامات دولتی و لشکری هم ترس نداشتند.
ایشان بسیار مقید بودند که ولو با زحمت بسیار از مهمان پذیرایی کنند در حالیکه خیلی مواقع کسی نبود در امر پذیرایی کمکشان کند.
آیة الله سیدابوالحسن مهدوی می فرمودند:
خدمتشان که می رسیدیم بیان می کردیم که ما برای پذیرایی نیامده ایم ولی علامه خودشان می رفتند چایی می ریختند و می آوردند.
رضا و تسلیم
زمانی علامه مریض بودند و حضرت آیة الله ناصری برای عیادت ایشان تشریف آورده بودند ما ( راوی حکایت ) نیز آنجا بودیم .
آیة الله ناصری برای تسکین ایشان فرمودند:
اگر امام زمان می خواستند می توانستند شما را شفا دهند
(کنایه از این که امام زمان از حال شما اطلاع دارند و صبر شما مورد رضایت ایشان است)
آیة الله میرجهانی در جواب فرمودند:
برگزاری مجالس احیاء امر اهل بیت ( ع )
علامه مدت زمانی که در اصفهان بودند، اهتمام زیادی به گرامیداشت اعیاد مذهبی داشتند و در منزلشان اقدام به تشکیل مجالس مذهبی می کردند و هم چنین عصرهای جمعه هر هفته مجلس توسل نیز داشتند.
از جمله اعیادی که آقا اهمیت بسزایی به آن می دادند و مورد توجه ایشان بود، عیدالزهرا (سلام الله علیها) مصادف با نهم ربیع الاول بود.
علامه در این روز مبارک برخلاف بقیه مجالس، کلیه شرکت کنندگان در مجلس را مشایعت می کردند.
هر چند علامه شیفته و علاقمند به تمام اهلبیت و حضرت صاحب الامر( ع) بودند، اما ارادت و احترام خاصی نسبت به کریم آل طه حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) داشتند و ایام ولادت و شهادت این ابر مرد مظلوم دنیای اسلام را ارج می نهادند.
علامه می فرمودند:
لازم به ذکر است که آیه الله میرجهانی خودشان هم از سادات حسنی بودند.
تهجد و شب زنده داری
از دیگر خصوصیات بارز علامه مناجات و شکرگزاری در دل شب با آفریدگار خوبیها و تلاوت قرآن کریم هنگام خوابیدن بود.
آقای مسعود احمدی در این باره می گوید :
ایشان بارها در بیان رمز عبودیت و بندگی آیات ابتدایی سوره مزمل را تلاوت می کردند.
حجة الاسلام محمدحسن شریعتی می فرمودند:
اوائل که ما در منزل ایشان زندگی می کردیم گاه بعضی شبها می دیدم آقا تا نیمه های شب مشغول عبادت و اذکار و اورادی بودند.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از لطف دعای شب و ورد سحری بود
انس با قرآن
از ویژگیهای بزرگان دین اسلام هم نشینی و دوستی خالصانه با کتاب انسان ساز وحی می باشد. علامه میرجهانی نیز از جلوه های آشکار این مدعا می باشند. ایشان از کودکی و سنین کم با قرآن مأنوس شدند و تا آخر عمر با برکت خود حافظ، قاری و کاتب کلام الله مجید بودند.
علامه در اواخر عمر هر سه روز یک ختم قرآن می نمودند.
روضه خوانی امام حسین (علیه السلام)
حجة الاسلام عبدالجواد شریعتی نقل می کنند:
آقا می فرمودند:
ایشان اهل روضه خوانی و مرثیه خوانی بودند و خودشان هم مجالس عزاداری می گرفتند. علامه حتی برای اجنه نیز روضه می خواندند.
تبری
از دیگر جلوه های شخیتی و اخلاقی علامه ابراز نفرت و برائت از دشمنان اهل بیت بود.
مراسمی که ایشان در روز عید الزهرا در منزلشان منعقد می کردند در بین مردم و همسایه ها مشهور و زبانزد بوده است.
ساده زیستی و صفای باطن
علامه فردی بی اعتنا به زخارف دنیوی بودند.
ملاکها و ارزشهای افراد دینا طلب برای ایشان مطرح نبود. یکی از ملکات نفسانی اولیاء دین، ساده زیستی و از وصایای معصومین می باشد.
حضرت رسول اکرم (ص) در حدیث مشهور به اباذر می فرمایند:
انفاق و دستگیری از فقرا
آیة الله شوشتری در این باره می فرمایند:
در تهران و در منزل علامه بودیم که سائلی به درب منزل آمد.
خود آقا درب منزل را باز کردند و مقدار پول زیادی به او کمک کردند و آن سائل خوشحال و شادمان رفت و ...
رفقای ما می گفتند که انفاق آقا به صورت مخفیانه زیاد بوده است.
معاشرین و دوستان
علامه میرجهانی از همان دوران کودکی و نوجوانی تا اواخر عمر و دوران کهنسالی با صالحین و علماء دین و پرهیزکاران زاهد مصاحبت و نشست و برخاست داشته اند.
از جمله رفقای نزدیک ایشان می توان به حضرت آیة الله میلانی اشاره نمود.
ارتباط علامه با آیه الله میلانی بسیار محکم و زبانزد می باشد، تا جاییکه حتی خود آیة الله میلانی درخواست کرده بود که با آقا عقد اخوت و برادری بخوانند.
علامه در صحن آزادی (نو) در مشهد حجره ای داشتند که اکثراً آنجا بودند و آیة الله میلانی هم، جلیس و هم نشین ایشان بوده اند و حتی رسم این دو بزرگوار این بوده که تحویل سال جدید را در همان حجره و داخل حرم حضرت ثامن الحجج می گذارنده اند به علاوه مدتی نیز با یکدیگر همسایه و هم جوار بوده اند و در مشهد، خیابان آیة الله شیرازی (بالا خیابان) کوچه ای که هم اکنون به کوچه مدرسه آیت الله خوئی معروف است مسکن و منزل داشته اند.
از دیگر مصاحبان و نزدیکان آقا که در جهاتی مرشد و راهنمای آقا بوده اند حاج ملا آقاجان زنجانی می باشند که در منزل علامه نماز جماعت اقامه می کردند و آیة الله میرجهانی به ایشان اقتداء می نمودند.
یکی دیگر از اساتید اخلاقی ایشان مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی بوده است که پیر و مرشد علامه بوده اند.
اواخر عمر هم که علامه به اصفهان آمده بودند در بین علمای این دیار احترام خاص نسبت به آیة الله سیدمرتضی موحد ابطحی قائل بودند و در پایان دیدارها ایشان را تا درب منزل بدرقه می کردند. ادامه دارد .بخش سوم حکایتها
ماخذ:ویژه نامه دریای نور
او پس از طی دوران طفولیت و کودکی در سن پنج سالگی وارد مکتب شده و در هفت سالگی تمام قرآن مجید را به انضمام کتب فارسی فرا گرفت.
سپس به یادگیری مقدمات زبان عربی اعم از صرف و نحو پرداخت و قسمتی از کتاب سیوطی را نزد یکی از فضلای روستای محل سکونت خود فرا گرفت.
بعد از آن برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه اصفهان شده و در مدرسه صدر بازار ساکن گشتند.
در اصفهان از محضر بزرگانی هم چون عالم فرزانه آقای شیخ محمدعلی حبیب آبادی (ره) و آقای شیخ علی یزدی (ره) بهره برده و به فراگیری فقه، اصول و منطق اهتمام ورزیدند.
سپس سطوح وسطی و عالیه را در خدمت مرحوم حجت الاسلام شیخ محمدرضا رضوی خوانساری (ره) و میرزا احمد اصفهانی (ره) و آیت الله محمدعلی فتحی دزفولی (ره) و آیت الله حاج سیدابوالقاسم دهکردی (ره) به پایان رسانیدند.
ایشان در
در سال 1364 هـ. ق (1305 هـ. ش) با اجازه پدرشان راهی نجف اشرف گردیده و در آن دیار عالم پرور از وجود مبارک اساتید ارجمندی چون آیت الله رجایی (ره)، حاج شیخ عبدالله مامقانی (ره) (صاحب رجال) و آیت الله آقا ضیاء الدین عراقی (ره) بهره مند شدند.
جنبه والای روحانی و اخلاقی و شخصیت علمی علامه میرجهانی باعث شد از جمله یاران خاص مرجع اعلی آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره) گردند و در مسجد شیخ طوسی از انفاس قدسی آن بزرگوار استفاده نمایند، تا جاییکه، در مدت اقامت در نجف، نوشته ها و امور مالی آیت الله اصفهانی در دست علامه میرجهانی قرار داشت.
درس خارج آیات عظام میرزا محمدرضا مسجد شاهلی (ره) و آخوند ملاحسین فشارکی (ره) نیز حاضر می شدند.
آیت الله میرجهانی پس از چندی، بار دیگر به اصرار پدرشان با کوله باری از علم و فضیلت معنوی به اصفهان بازگشتند.
البته سکونت دوباره ایشان در اصفهان همزمان با اواخر عمر پدر برزگوارشان گشته بود و مدتی پس از فوت پدر، علامه راه مشهد را در پیش گرفتند و حدود هفت سال هم جواری با آقا علی ابن موسی الرضا (صلوات الله علیه) را اختیار نمودند.
علامه میرجهانی در ادامه فعالیتهای علمی خود در مشهد مقدس، به تصحیح نسخ خطی قدیمی موجود درکتابخانه آستان قدس رضوی و تألیف و تصنیف وتدریس اشتغال داشتند.
محل اصلی فعالیتشان در مشهد، دو حجره در صحن عتیق بوده است. گویا وضعیت آب و هوای مشهد با مزاج ایشان سازگاری نداشته و در نهایت پس از هفت سال به تهران نقل مکان می کنند.
علامه در تهران نیز به انجام وظایف دینی بالاخص تبلیغ از طریق منبر و تألیف کتاب مشغول گشتند.
عداوت و دشمنی حاکمان جور با خاندان مکرم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) (سادات) در طول تاریخ اسلام، موجب گردیده است در برهه هایی از زمان عده ای از سادات، به منظور حفظ جان و بقای نسل سادات، سیادت خویش را مخفی کنند از جمله این موارد، خاندان میرجهانی است که حدود سیصد سال دوران اختفاء سیادت ایشان و خاندانشان بوده است.
جریان از این قرار بوده است که:
در زمان هجوم افغانها به ایران ظلم و ستم آنها بر مردم و زیر پا گذاشتن علنی دستورات و واجبات اسلام رشد و گسترش می یابد.
در همین ایام دو برادر سید، به نامهای میرجهان و میرعماد که ازمسیری می گذشته اند با دو افغانی که قصد تعرض به زنی را داشته اند مواجه شده و با آنها درگیر می شوند که منجر به کشته شدن یکی از افغانها و فرار دیگری و آگاه شدن بقیه از این قضیه می شود.
این ماجرا باعث می شود میرجهان و میرعماد مخفیانه به اطراف شهر اصفهان، منطقه جرقویه می گریزند. و سیادت خود را پنهان کنند تا جاییکه اطرافیان و نزدیکان آنها به طورکلی از احوالشان بی اطلاع می مانند و پس از چندی اعتقاد به فوت یا کشته شدن این دو برادر سید پیدا می کنند و حتی اموالشان را هم بین وارث تقسیم می کنند.
این رویداد به همین صورت تا زمان آیت الله میرجهانی ادامه می یابد. در این زمان ایشان به دلیل احتمالاتی که بر سید بودن خاندانشان می داده اند به دنبال کشف قضیه رفته و بالاخره پس از تحقیق بسیار، سیادت خود را ثابت می کنند و از آن پس اقوام، عموزاده ها و وابستگان به خانواده میرجهانی مسمی به سیادت می شوند.
سیادت علامه میرجهانی در زمان مرجعیت عامه مرحوم آیة الله سیدمحمدحسین طباطایی بروجردی کشف گردید و هم چنین مورد تأیید نسابه بزرگ قرن اخیر مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی قرار گرفت و پس از آنکه سالها عمامه سفید بر سر داشت، به دست مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره) عمامه سیاه سیادت بر سر ایشان گذارده شد و به این مناسبت توسط آیت الله بروجردی (ره) جشن مفصلی در مدرسه فیضیه برقرار گردید.
سالهای آخر عمر پر برکت و گهربار ایشان بار دیگر در شهر اصفهان سپری شد، ولی حتی کهولت سن و پیری مانع از انجام فعالیتهای علمی و مذهبی علامه نشد و بیان شیرین و رسای خود را در راه ترویج و گسترش دین مبین اسلام به کار بستند و قلوب بسیاری از مردم را در جهت انس و آشنایی هر چه بیشتر با حق و حقیقت رهنمون شدند که آثار و برکات این فعالیت هم اکنون نیز بر ما معلوم می باشد.
تألیفات
آیت الله میرجهانی به خاطر جامعیت در علوم و تبحر در ادبیات و داشتن ذوق لطیف و آشنایی با علوم غریبه (جفر، رمل، اسطرلاب) دارای تألیفات موثر، متعدد و متنوعی در موضوعات:
حدیث، شعر، علوم غریبه، نجوم، شیمی، طب قدیم، ریاضیات و ... می باشند. که بسیاری از آنها چاپ و حتی بعضی از آنها چندین بار چاپ شده که کل آثار و تألیفات علامه جمعاً بالغ بر پانصد و هفت اثر می باشد. در ذیل به بعضی از آن تألیفات اشاره می شود.
1- روایح السمات،
موضوع : شرح دعای سمات
2- جنة العاصمه،
موضوع : تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله علیها
3- نوائب الدهور،
موضوع : علائم ظهور
4- البکاء للحسین علیه السلام،
موضوع : ثواب گریستن و عزاداری بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)
5- تفسیر ام الکتاب،
موضوع : تفسیر سوره حمد
6- دیوان حیران،
موضوع : شعر به زبان فارسی
7- مستدرک نهج البلاغه الموسوم بمصباح البلاغه فی مشکوة الصباغه، موضوع: خطبه هایی که مرحوم سید رضی (رحمة الله علیه) در نهج البلاغه جمع آوری نکرده اند یا در آن اختلاف روایه وجود دارد.
8- ولایت کلیه،
موضوع : ولایت اهل البیت (علیهم السلام)
9- الدرر المکنون (دیوان عربی)،
موضوع : الامام و الامامة و صفاتة الجامعه و تاریخ الائمه علیهم اسلام
10- کنوزالحکم و فنون الکلم
موضوع: کلمات و خطبه های امام حسن مجتبی علیه السلام
11- السبیکة البیضاء فی نسبت بعض آل نبی الطباء،
موضوع : جزواتی در اسناد سادات عالیقدر در این کتاب در مورد سیادت خود و خاندان میرجهانی توضیحات کافی داده شده است.
12- مختصر کتاب ابصار المستبصرین،
موضوع : در بیان مناظره شیعه و سنی
13- مقلاد الجنان و مغلاق المیزان،
موضوع : در زمینه ادعیه و زیارات
14- ذخیرة المعاد،
موضوع : ادعیه و آداب ساعات
15- رساله سعادت ابدی و خوشبختی همیشگی،
موضوع : آداب تشکیل مجالس مذهبی
16- لوامع النورفی علائم الظهور
17- شهاب ثاقب،
موضوع : در رد طایفه ضاله و مضله و طریقه منازعه با آنها.
18- مقامات الاکبریة،
موضوع : زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام
19- رساله ای در احکام رضاع،
موضوع: احکام شیردادن (فقه الرضاع)
20- رساله ای در اخبار مربوط به کواکب و نجوم فلکیات
21- رساله ای در احوالات حضرت زینب کبری علیها سلام الله
22- گنجینه سرور به صورت تلفیقی عربی و فارسی
23- نصیحت به هادی،
موضوع : دستورات اخلاقی و نصایح به پسرشان جناب هادی در باب تقوی و سیر و سلوک
24- گنج رایگان،
موضوع : در بیان طلسمات و بعضی از علوم غریبه و اخبار و آثار ولایتی
25- رساله نورستان،
موضوع : در احوالات سرزمین نورستان
26- رساله ای در مورد آیات قرآنی که مشتمل بر کلمه «رب» می باشد. (84 آیه)
27- رساله ای در ریاضیات
28- رساله ای در شیمی
29- رساله ای در طب قدیم
30- صمدیه منظومه،
موضوع : ادبیات عرب
31- قرآن به خط ایشان همراه با تفسیر در حواشی آن و کشف الآیات
32- تقریرات حضرت آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه)
33- دیوان حافظ به خط زیبای ایشان که هدیه به کتابخانه آستان قدس رضوی (شماره ثبت 5802) و همچنین آثار علمی دیگری در فنون متنوعه چون رساله های متعددی در جفر و رمل و اسطرلاب و نجوم
سرانجام خورشید نورافشان و گرمی بخش عمر این علامه دهر و یگانه دوران پس از سالها تلاش بی وقفه در راه شناخت معارف دین در روز سه شنبه بیستم جمادی الثانی سال 1413 هـ. ق (1371 هـ. ش) به افول گرایید و جامعه علمی و مردم قدرشناس اصفهان را در فقدان وجود نورانی خود در سوگ نشاند.
مردم شریف اصفهان پیکر مطهر این عالم مجتهد را پس از تشییع باعظمت و پرشکوه در بقعه علامه کبیر مجلسی (رضوان الله تعالی علیه) واقع در مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند.ادامه دارد .بخش دوم ویژگیها
ماخذ:ویژه نامه دریای نور