دارالقرآن صاحب الزمان(ع) تبریز

وبلاگ اختصاصی دارالقرآن صاحب الزمان تبریز- آخرخیابان استاد محمد تقی جعفری (ره) - محله ایپکچیلر

دارالقرآن صاحب الزمان(ع) تبریز

وبلاگ اختصاصی دارالقرآن صاحب الزمان تبریز- آخرخیابان استاد محمد تقی جعفری (ره) - محله ایپکچیلر

اهل بیت (ع) و علامه

بیتی از حضرت فاطمه «علیها السلام»

 علامه فرمودند
درخواب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم خدمت ایشان عرض کردم: احوال شما چطور است  ؟
بانوی دو جهان در جواب با یک بیت شعر فرمودند:

دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبود ...

از آقا درخواست شد به همین وزن ادامه این بیت را بسرایند.
اما آقا از این کار امتناع کردند.
(شاید به خاطر ادب و ارج نهادن به آن بیت سروده شده توسط بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیه از این امر خودداری ورزیده باشند.)
 

توفیق دیدارمحبوب

آقای معادی  نقل می کنند:
 در جلسه ای که در منزل آقا برقرار شده بود، حاج مرشد حسین پنجه پور (مداح هیئت ابوالفضل اصفهان) مشغول خواندن یکی از اشعار علامه در ارتباط با امام زمان بودند تا رسیدند به این مصرع:
تک خال لب تو دل ده لوی مرا برد

 در این حال حاج مرشد حسین رو به علامه کرده و می پرسد:
 آیا شما آن خال را دیده اید؟

علامه در جواب سر را بالا آورده و می فرمایند:

الحمد الله رب العالمین

 (کنایه از اینکه دیده ام و خدای را برای این مطلب شاکرم)

مهر سپهر

 یک مرتبه علامه، حضرت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در عالم رویا مشاهده می کنند که حضرت به مناسبتی می خواسته اند یک بسته اسکناس بیست تومانی به عنوان هدیه و صله به علامه بدهند.
علامه می گویند:

 آقا من پول نمی خواهم.
از گرفتن پول امتناع کرده و در خواست خود را در قالب یک رباعی فی البداهه خدمت حضرت مطرح می کنند.

ای مهر سـپهر آســمان اجـلال         ای در گرانبهای دریای جلال
از درگه جود تو نخواهم چیزی        الا  گه ارتحال زین دار و بال

حضرت در جواب تبسمی کرده و درخواست علامه را قبول نموده بودند اما اسکناسها را هم داده بودند (یعنی چیزی که توسط اهل بیت می رسد را نباید، رد کرد)
 

 طبیب دردمندان

علامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک (عرق النساء) شده بودند. ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشده بود.
 خودشان می فرموند:

 روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شروان بردند. در مراجعت به قوچان که رسیدیدم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج از شهر قوچان است، رفتیم.
 چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همان جا بمانیم. آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم
 دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای درد پای شما مشکل به وجود می آید. گفتم: آهسته آهسته می روم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم .
در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه می کردم که دیدم شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت:
 آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکرده اید ؟
گفتم:
 تاکنون که نشده است.
 گفت:
آیا دوست دارید (مایل هستید) من  پایتان را معالجه کنم ؟
 گفتم:
البته.
پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی درآورد و اسم مادرم را پرسید ( یا برد) و سر چاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده و گفتم: آخ.
 پس چاقو را برداشت و گفت: برخیز، خوب شدی.
 خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت.
 دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
 به او گفتم: شما کجا هستید ؟
 گفت: من در همین قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید.
گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم ؟
فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را می دانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود:
 هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت.
 در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟
من گفتم: آقایی نمدپوش را دریابید هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند.
 

سرداب غیبت

علامه میرجهانی می فرمودند:

 به امر زغیم علی الاطلاق آیت الله العظمی آقا سیدابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه) برای اصلاح برخی از امور با هزینه و بودجه کافی از نجف اشرف به سامراء رفتم و در آنجا میان اهل علم و خدام حرم عسکریین علیه السلام تقسیم وجوه نمودم و مخصوصاً برای صرف رفاه و ایمن بودن زوار به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بیشتری پرداختم.
به همین سبب آنها نسبت به من احترام زیادی قائل شده بودند. یک بار کلیددار حرم گفت:
آقا اگر در مدت اقامت در اینجا امری دارید در خدمت حاضریم.
 من هم درخواست کردم اگر ممکن است به من اجازه بدهند، شبها را در حرم عسکریین علیه السلام بیتوته کنم و آنها هم قبول کردند.
 ده شب در حرم مطهر عسکریین می ماندم و آنها در را به روی من بسته و می رفتند تا موقع اذان صبح که در را باز می کردند. این برنامه ادامه داشت تا شب دهم که شب جمعه بود.
در حرم بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الأمر (عجل الله فرجه الشریف) را خواستار شدم.
 موقع صبح که در را باز کردند، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب عراق در نیامده و هوا تاریک بود، شمعی را در دست گرفته و از پله های سرداب پایین می رفتم.
هنگامیکه به عرصه سرداب سیدم آنجا را بدون چراغ روشن دیدم و آقای بزرگواری نزدکی صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بود.
 از جلوی او گذشته، سلام کرده و درب صفه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم، پس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر آن آقا بودم. پس از نماز شروع به دعای ندبه نمودم و چون رسیدم به جمله
 (و عرجت بروحه الی سمائک)

آن آقا فرمود:
 این جمله از ما نرسیده و بگویید (و عرجت به الی سمائک)

 و گویا فرمودند: در نماز تقدم بر امام جایز نیست یا (چرا برامامت مقدم ایستاده ای)

پس دعا را تمام کرده و به سجده رفتم که ناگهان متوجه به این آیات بینات شدم:
1- روشن بودن سرداب بدون چراغ
 2- جمله دعای ندبه که فرمودند از ما نرسیده
3- تذکر اینکه چرا در نماز بر امامت مقدم شده ای
پس دریافتم به آنچه که در حرم مطهر حضرت عسکری علیه السلام خواسته و دعا نموده بودم، رسیده ام.
 فورا سر از سجده برداشته که دامن حضرت را بگیرم و حوائج دیگری را در میان گذارم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست.
 

مظهر رحمت

علامه در سرای حاج کریم واقع در بازار اصفهان منبر می رفتند و آیات عذاب و انذار را برای مردم بسیار بیان می نمودند تا اینکه حالت مکاشفه ای پیش می آید و می بینند که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سوار بر اسب، خطاب به علامه می فرمایند:

 چقدر آیات عذاب می خوانید؟ از آیات رحمت هم برای مردم بخوانید.

 

 خرید منزل در اصفهان

 علامه میرجهانی در ایام اقامت در تهران در دروازه دولت منزل داشتند. در همان ایام شبی در خواب مشاهده می کنند، تمام تهران خراب شده و ایشان روی خرابه ها مشغول راه رفتن بوده اند.
 در همین حین امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می بینند که خطاب به علامه می گویند: کجا آمده ای ... ؟
تا اینکه از روی خرابه ها ماشینی نمایان می شود، ایشان را سوار می کند و به منزلی در خیابان شریف واقفی اصفهان می آورد.
صبح علامه با اصفهان تماس می گیرند و می فرمایند یک خانه برایشان در اصفهان تهیه کنند.
 وقتی می آیند و خانه را مشاهده می کنند، می بینند همان خانه ایست که در خواب دیده اند.

 

 تفسیر آیه

آیة الله میرجهانی در تفسیر یکی از آیات قرآن دچار مشکل شده بودند و با وجود پرسش از بسیاری علماء هنوز به اصل مطلب پی نبرده بودند.
 برای همین در دل نیت می کنند که مدت چهل روز متوسل به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شوند.
روز سی و نهم به همراه عده ای از شاگردان و حجة الاسلام شریعتی از صحن می گذشته اند که فردی ژولیده با لباسهای پاره و کفشهای کهنه و محرک زبان (معروف به سیدکفری) به آقا رسید، ایشان را مخاطب قرارداده با همان لهجه مخصوص به خودش می گوید:
آقای میرجهانی، از امام زمان چه می خواهی که سی و نه روز است مزاحم ایشان شده ای ؟  جواب سوال تو در فلان جزء قرآن فلان سوره و فلان آیه می باشد.
 

هشدار به خوبان

حجة الاسلام شریعتی کرمانی می فرمایند:
زمانی یکی از تجار اصفهان به خدمت آقا رسید و از آقا مطلبی را در خواست نمود.
 آقا فرمودند که چهل روز باید مشهد بمانی پس از گذشت مدتی روزی من آن تاجر را در حرم دیدم که حالت ابتهاج و سرور عجیبی داشت از او ماجرا را پرسیدم نگفت تا اینکه با اجازه آقای میرجهانی حاضر شد مطلب را بگوید گفت:

 من آقا ثامن الحجج ( صلوات الله علیه) را دیدم که در آن واحد در دو نقطه از حرم به کسانی که وارد و داخل می شدند گلاب می داد.

 اما بعدها متأسفانه شنیدم که همین تاجر اهل کارهایی شده که غضب خدا در آن است (در بازار گرفتار ربا شده بود)...
 ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود...

دو داستان از زبان علامه

تشرف ملا قاسمعلی رشتی به خدمت امام زمان (عج)

در زمان مرحوم حاجی کلباسی و مرحوم سید رشتی (اعلی الله مقامهما) بین دو نفر از بزرگان اصفهان اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسمعلی رشتی که از علمای نامی تهران بود برای اصلاح این اختلاف به اصفهان آمدند و در منزل حاجی کلباسی وارد شدند.
 بعد از آن که اختلاف آن دو عالم را بر طرف کردند در روز سه شنبه برای زیارت اهل قبور به تحت فولاد رفتند.
( زیارت اهل قبور فوائد زیادی دارد. بعداز وادی السلام نجف هیچ قبرستانی مانند تخت فولاد اصفهان نیست و متأسفانه الان آن را خراب کرده اند. چهارصد پیغمبر در اصفهان مدفون هستند، فقط دو نفر از آنها قبرشان آشکار است که یکی یشع ( لسان الارض) است و دیگری شعیا در امامزاده اسماعیل است اما قبر بقیه آنها معلوم نیست. علاوه بر آنها بعضی از اولیاء خدا نیز اصفهان مدفون هستند)

 ملاقاسمعلی به تخت فولاد می آیند. ایشان اهل کشیدن قلیان بودند و به همین جهت به مستخدم خودشان گفتند:
به قهوه خانه برو و یک قلیان بگیر.
 مستخدم رفت و پس از لحظاتی بر گشت و گفت:
 قهوه خانه بسته است و فقط روزهای پنجشبه و جمعه که مردم برای زیارت اهل قبور می آیند باز است.
ملاقاسمعلی از بس به قلیان علاقمند بود می خواست به منزل برگردد ولی با خودش مجاهده کرد و با خود گفت:
نباید به خاطر یک قلیان از این همه فیوضات محروم شوم.

به هر حال ایشان از قلیان صرفنظر کرد و در تکیه میر وارد شد. در زاویه تکیه یک نفر به سیمای جهانگردان و سیاحان نشسته بود.
ملاقاسمعلی به آن شخص اعتنایی نکرد و کنار قبر میر آمد و فاتحه خواند. وقتی ملاقاسمعلی فاتحه را تمام کرد، آن شخص برخاست و آهسته آهسته به او نزدیک شد و گفت:

« چرا شما ملاها ادب ندارید؟! »

ملا قاسمعلی یکه ای خورد و گفت:
« چه بی ادبی از من سر زده است؟! »
آن مرد گفت:

« تحیت اسلام سلام است، چرا وقتی وارد شدی سلام نکردی؟ »

 سلام تحیت اسلام است و حضرت می فرماید:
در آخر الزمان سلام کردن ملغی می شود و فقط مردم اگر از کسی بترسند یا به او نیاز داشته باشند، سلام می کنند!
والا در موارد دیگر سلام کردن متروک است. و امروز این پیشگویی به وقوع پیوسته است.
ملاقاسمعلی دید مطلب عین واقعیت است و راست است بنابر این عذر آورد و گفت:
 متوجه نبودم!

 آن شخص گفت:

« نه! اینها بهانه است. شما ادب ندارید! شما ادب اسلامی ندارید! »
 در اسلام فرموده اند که باید شخصی که وارد می شود به افرادی که در مجلس حضور دارند سلام کند.
باید سواره به پیاده و ایستاده به نشسته سلام کند. وقتی در خانه وارد می شوند اگر هیچ کس در خانه نباشد، باید سلام کنند و داخل شوند. اینها از آداب اسلامی است.

سپس آن شخص به ملاقاسمعلی فرمود:

 چنین می فهمم که قلیان می خواهی؟!

 ملاقاسمعلی عرض کرد:
 بله قلیان می خواستم ولی اینجا پیدا نشد.

 آن شخص فرمود:

 در این چنته من قلیان و تنباکو و سنگ چخماق و زغال هست. پنبه سوخته هم برای روشن کردن آتش هست. برو و قلیان درست کن.

 ملاقاسمعلی به خادمش گفت: برو قلیان درست کن.
آن شخص گفت: نه، خودت باید بروی!

ملاقاسمعلی آمد و در چنته نگاه کرد و دید فقط در این چنته یک قلیان ویک سر تنباکو و قدری زغال مو و پنبه سوخته و سنگ چخماق هست.
 قلیان را درست کرد و آورد و در خدمت آن شخص گذاشت. او فرمود:

 من نمی کشم، خودت بکش!

 ملاقاسمعلی قلیان را کشید و حظ نفسش به عمل آمد. سپس آن شخص فرمود:

خوب، حالا آتشهایش را بریز و قلیان را ببر و سر جایش بگذار.

ملاقاسمعلی قلیان را تمیز کرد و برد و در چنته گذاشت و بازگشت.
چون آن شخص گفته بود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی، ملاقاسمعلی با خود انیدشید: معلوم میشود او از مرتاضین و دارای علوم غریبه، است بنابر این وقتی برگشت عرض کرد:
«آقا! یک زاد المسافرینی به ما بدهید»
منظور او از « زادالمسافرین» علم کیمیا و طلاسازی بود.

آن شخص فرمود:

«زادالمسافرین برای چه می خواهی؟! دنیا ارزش این چیزها را ندارد. من چیزی به تو تعلیم می کنم که از زادالمسافرین بهتر باشد».

ملاقاسمعلی عرض کرد: بفرمایید! آن شخص فرمود:

 بر این ذکر مداومت کن:
 « یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی»

ملاقاسمعلی عرض کرد: این کاش قلم و کاغذ داشتم و این ذکر را می نوشتم تا فراموش نکنم.
 فرمود: در چنته (همان چنته ای که در آن قلیان بود) قلم و کاغذ هست برو بیاور.
 ملاقاسمعلی آمد و دید قلیان در چنته نیست! فقط یک صفحه کاغذ و یک قلم و یک دوات است، آنها را برداشت و آورد.
 آن شخص املا فرمود و ملاقاسمعلی می نوشت:

« یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی ».

وقتی به «ادرکنی» رسید ملاقاسمعلی دست نگهداشت و ننوشت! آن شخص فرمود:

چرا نمی نویسی؟!

 عرض کرد: مخاطبین چهار نفر هستند: محمد، علی، فاطمه و صاحب الزمان پس « ادرکنی» در انیجا غلط است و باید به صیغه جمع مذکر «ادرکونی» گفته شود. آن شخص فرمود:

 نه غلط نیست، بنویس. امر و تصرف با امام زمان است، آنها هم که بخواهند کاری انجام دهند باز امر و تصرف با امام زمان است.
 بنویس « ادرکنی و لا تهلکنی »

 ملاقاسمعلی نوشت.
وقتی ملاقاسمعلی به منزل حاجی کلباسی آمد و قضیه را تعریف کرد، مرحوم کلباسی برخاست و به کتابخانه اش رفت و نوشته ای را که همین ذکر به آن نوشته بود و به خاطر همان شبهه که در ذهنش آمده بود «ادرکنی و لاتهلکی» تبدیل کرده بود، آورد و کلمه ادرکونی و لاتهلکونی را پارک کرد و آن نوشته را اصلاح کرد.
بالاخره ملاقاسمعلی از اصفهان خارج شد و به طرف تهران حرکت کرد و یک شب در کاشان ماند و در منزل یکی از علمای کاشان میهمان شد.

آن عالم کاشانی پس از صرف شام دو رختخواب برای خودش و مهمانش در اتاق انداخت و چراغ را خاموش کرد و هر دو به رختخوابشان رفتند و در این هنگام آن عالم کاشانی صدا زد:
 آخوند ملاقاسمعلی! اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زادالمسافرین هم به تو می دادند!

ملاقاسمعلی گفت: کدام روز؟
 آن عالم گفت: آن روزی که در تخت فولاد در تکیه میر بودی! ملاقاسمعلی پرسید: مگر آن شخص که بود؟
 آن عالم گفت: آقا امام زمان بودند.
پرسید: شما از کجا می دانید که او امام زمان بود؟!
آن عالم گفت: هفته ای یک شب اینجا تشریف می آوردند.

سیدابوالحسن اصفهانی امام زمان ( ع) را نشان داد

یک داستان بدون واسطه هم از مرحوم آیة الله آسیدابوالحسن اصفهانی نقل کنم. در زمان مرجعیت مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی یکی از علمای عامی بغداد، شانزده بیت در مذمت شیعه سروده بود و در آنها اعتقادات شیعیان به امام زمان را مورد استهزا قرار داده بود.
 او نوشته بود که شیعیان انتظار دارند که مهدی از سرداب بیرون بیاید. این شعرها را برای بعضی از علمای نجف و از جمله آنها برای آشیخ محمدحسین کاشف الغطاء فرستاده بود.
مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در جواب آن شانزده بیت، صد و شصت بیت بر همان وزن سروده بود و در آنها اسامی علمای سنی که قائل به امامت و مهدویت هستند و اسامی کتابهاشان را ذکر کرده بود و من آن اشعار را دارم. این عالم سنی آن شانزده بیت را برای بسیاری از علما فرستاده بود.

روزی که در منزل مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی نشسته بودیم، بسیاری از آقایان دیگر هم بودند. آسیدابوالقاسم اصفهانی مترجم عروة الوثقی، شیخ محمدکاظم شیرازی، خلخالی برزگ، سیدمحمد پیغمبر، دامادهای مرحوم سیدابوالحسن (سیدمیربادکوبه ای و آسیدجواداشکوری) نیز حضور داشتند.
 در آن هنگام یک پستچی آمد و یک پاکت نامه به دست مرحوم آسیدابوالحسن داد.
ایشان نامه را باز کردند و در داخل آن دو ورقه بود، یک ورقه اشعار همان شخص سنی بود که برای صاحب نامه فرستاده بود و ورقه دیگر نامه ای بود که نویسنده آن درباره اعتقاد شیعه به مهدی (ع) از مرحوم سید دلیل و استدلال خواسته بود.
مرحوم سید نامه را خواندند و خندیدند. سپس آن نامه را با صدای بلند خواندند. نامه از طرف بحرالعلوم یمنی بود که از سادات حسنی و از علمای تریدیه بود. در این نامه بحرالعلوم یمنی دلیلی برای وجود امام زمان درخواست کرده بود.

مرحوم آسیدابوالحسن همان وقت جواب نامه را نوشتند و در ضمن نوشتند:
« شما به نجف مشرف شوید تا من امام زمان (ع) را به شما نشان بدهم! »
 نامه را مهر کردند و به دامادشان آسیدجواد اشکوری دادند و فرمودند:
 در پست بینداز.

دو ماه از این قضیه گذشت. شبی بعد از اینکه مرحوم آسیدابوالحسن در صحن امیرالمومنین نماز مغرب و عشا را خواندند، یکی از شیوخ عرب به نام شیخ عبدالصاحب آمد و به ایشان گفت:
« بحرالعلوم یمنی به نجف آمده است و در محله  وشراق در فلان جا منزل کرده است»
مرحوم آسیدابوالحسن فرمودند:
« باید همین حالا به دیدنش برویم ».

ایشان همراه با عده ای از علما برای دیدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهایشان و پسرشان مرحوم آسیدعلی هم همراهشان بودند (چغندر هم داخل میوه هایشان
ما هم رفتیم ! .)
 بالاخره وقتی رسیدیم و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم یمنی شروع به صحبت در آن زمینه کرد. مرحوم سیدابوالحسن فرمود:
 الان وقت صحبت کردن نیست چون من مستعجل هستم و کار دارم. فردا شب برای شام به منزل ما بیاید تا آنجا با هم صحبت کنیم.

 سپس مرحوم سید برخاستند و همه با هم به منزل با گشتیم.
فردا شب بحرالعلوم با پسرش سیدابراهیم به منزل مرحوم سیدابوالحسن آمدند. پس از صرف شام مرحوم سید خادمشان را صدا زدند و فرمودند:
مشهدی حسین! چراغ را روشن کن میخواهیم بیرون برویم. (در آن زمان برق نبود و باید با چراغ فانوس بیرون می رفتند).

مشهدی حسین چراغ را روشن کرد و آورد. در این هنگام مرحوم سیدابوالحسن و بحرالعلوم و فرزندش سیدابراهیم و مشهدی حسین آماده بیرون رفتن شدند. ما هم می خواستیم همراهشان برویم اما مرحوم سید فرمود:
« نه هیچکدامتان نیایید».

 هر چهار نفر آنها بیرون رفتند و چون تا برگشتن آنها زمان زیاد گذشت، ما آن شب نفهمیدیم که کجا رفتند.

فردا صبح از سیدابراهیم پسر بحرالعلوم یمنی سئوال کردیم:
 دیشب کجا رفتید؟
 سیدابراهیم خندید و با خوشحالی گفت:
«الحمدلله استبصرنا ببرکة الامام السید ابوالحسن»
 ما به برکت امام سیدابوالحسن شیعه شدیم.

 گفتیم: کجا رفتید؟
 گفت: « رحنا بالوادی مقام الحجة»
 در وادی السلام به « مقام حجت (ع) رفتیم. وقتی به حصار مقام رسیدیم سیدابوالحسن چراغ را از خادمشان گرفتند و گفتند:
اینجا بنشین تا ما برگردیم. مشهدی حسین همانجا نشست و ما سه نفر وارد مقام شدیم».

وقتی در فضای مقام داخل شدیم، سید چراغ را زمین گذاشتند و کنار چاه رفتند و وضو گرفتند و داخل مقام شدند و ما در بیرون مقام قدم می زدیم.
 سپس سیدابوالحسن مشغول نماز شدند.

 پدرم چون معتقد به مذهب شیعه نبود لبخند می زد و می خندید.
ناگهان صدای صحبت کردن بلند شد، پدرم با تعجب به من گفت:
کسی اینجا نبوده است! آقا با چه کسی صحبت می کند؟!

دو سه دقیقه صدای صحبتها را می شنیدیم اما تشخیص نمی دادیم که صحبت درباره چیست.
هیج یک از مطالب مشخص نبود.

ناگهان سید صدا زد:
« بحرالعلوم! داخل شو»

 پدرم داخل شد، من هم خواستم به داخل مقام بروم اما سید فرمود: « نه تو نیا!» باز به قدر چهار پنج دقیقه صدای صحبت می شنیدم اما صحبتها را تشخیص نمی دادم. ناگهان یک نوری که از آفتاب روشن تر بود در « مقام حجت» تابش کرد و صیحه پدرم به صدای عجیبی بلند شد.
یک صیحه زد و صدایش خاموش شد.

سپس سیدابوالحسن صدا زد:
سید ابراهیم! بیا پدرت حالش بهم خورده است، آب به صورتش بزن و شانه هایش را بمال تا به حال بیاید.

 آب به صورت پدرم زدم و شانه هایش را مالیدم پدرم چشمهایش را باز کرد و بنا کرد با صدای بلند گریه کردن و بی اختیار از جا بلند شد و روی قدمهای سیدابوالحسن افتاد و پاهای سید را می بوسید و دور سید طواف می کرد و میگفت:
« یابن رسول الله! یابن رسول الله! یابن رسول الله! التوبة! التوبة التوبة!»
 طریقه مذهب شیعه را به من تعلیم بده من توبه کردم. سپس سیدابوالحسن مذهب شیعه را به او تعلیم دادند و او شیعه شد و من هم شیعه شدم.

به هرحال این قضیه گذشت و بحرالعلوم هم به یمن باگشت. چهارماه بعد زوار یمنی به نجف آمدند و پولهای زیادی برای آسیدابوالحسن آوردند و بحرالعوم نامه ای نیز توسط زوار به حضور سید فرستاده بود و از سید تشکر و قدردانی کرده بود و نوشته بود:
« از برکت عنایت و هدایت شما، تاکنون دو هزار و اندی از مقلدین من شیعه دوازده امامی شده اند.»


حکایات علامه سید محمد حسن میر جهانی(ره)

      
برمزار استاد

علامه میرجهانی در زمان کودکی و نوجوانی، نزد استادی به نام «غلامعلی» آموزش خط می دیده اند و به استاد خود علاقه وافری داشته اند.
پس از چندی استاد ایشان فوت می کند و ایشان یک عصر جمعه برای زیارت بر سر مزار استاد رفته و شروع به تلاوت قرآن می کنند تا اینکه هوا کم کم رو به تاریکی می گذارد.
در این هنگام صدایی به گوش علامه می رسد که:
 فرزندم محمدحسن، برگرد که مادرت منتظر و دلواپس توست.
ایشان به منزل باز می گردند و می بینند که مادرشان دلواپس ایشان شده و منتظر است.
زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا ( ع)

 علامه میرجهانی می فرمودند:

روزی از حرم امام هشتم (علیه السلام) بیرون آمدم که باران گرفت. یاد آن روایت افتادم « کسی که هنگام رفتن به زیارت یک قطره باران به او بخورد، تمام گناهانش بخشیده می شود.»
خیلی خوشحال شدم و اراده کردم دوباره به حرم بازگردم. داخل صحن عتیق که شدم، دیدم داخل صحن را مانند صحرای عرفات چادر سفید زده بودند و با طنابهای محکم آنها را بسته بودند.
تمام صحن این گونه بود و انتهای صحن دیواری سیاه رنگ مانند دود بود. گنبد و ضریح هم میان زمین و آسمان معلق بود. حیرت کردم و از پیر مردی که آنجا بود، پرسیدم: صحن چرا اینطور است ؟
تبسمی کرد و گفت: اینجا همیشه این گونه است: این چادرها متعلق به دوستان و محبان است که به زیارت می آیند و آنها که ولایت آقا را قبول ندارند در آن دیوار سیاه محو می شوند...
سیرت باطنی افراد

علامه می فرمودند:

 سی یا چهل روز بود که از مدرسه صدر بیرون نرفته بودم. حتی برای گرفتن نان و غذا، زیرا از جرقویه ( زادگاه ایشان )  نان خشک و غیره آورده بودم.
تا اینکه غذا تمام شد و سه روز بود که چیزی برای خوردن نداشتم پولی هم نبود تا چیزی بخرم و روی درخواست کردن از کسی را هم نداشتم.
تا اینکه دیدم یکی از طلبه ها  کاهو گرفته و مشغول شستن آنهاست و برگهای زرد آن را دور می ریزد. صبر کردم تا کارش تمام شد.
 وقتیکه خلوت شد رفتم و برگهای زرد را جمع کردم و با عجله به حجره بردم تا  رفع گرسنگی نموده و تلف نشوم.
پس از مدتی مجبور شدم  به طرف میدان امام بروم (شاید برای استحمام).
از مدرسه بیرون آمده و به بازار رفتم. به محض ورود به بازار حیوانات بسیاری را دیدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت.
 فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم یکی آقا سیدجعفر ساعت ساز که شغلش تعمیر و فروش ساعت بود و دیگری شغلش ترمه فروشی اما بقیه همگی حیوان بودند.
در حالی که می رفتم از ترس عبای خود را روی سرم کشیدم تا کسی را نبینم. ولی از از دیدن پای افرادی که از کنارم می گذشتند وحشت می کردم تا اینکه نزدیک حمام شاه (نزدیک میدان امام) رسیدم و احساس کردم که از ترس دیگر قادر به حرکت نیستم.
به مدرسه بازگشتم استادم آقای سیدمحمدرضا خراسانی (ره) مرا دید و گفت:
 چه پیش آمده است؟ دعوا کرده ای که رنگ صورتت تغییر کرده؟
جریان را برایشان تعریف کردم. استاد هم فوری خادم مدرسه به نام مشهدی عباس را صدا زد و یک کاسه با مقداری پول به او دادند و فرمودند:
 برو از بازار سیرابی بگیر و بیاور وقتی آورد به من فرمود:
از این طعام بخور، من نخوردم و ایشان اصرار نمود و گفتند:
 من استاد تو هستم و امر من بر تو لازم است.
من هم به اکراه از آن طعام خوردم و پس از آن به حالت عادی برگشتم و دیگر همه را به صورت انسان می دیدم.
زیارت مشهد به صورت پیاده

 از معدود افراد با همتی که سعادت نصیب آنان شد و پیاده به پابوس حضرت ثامن الائمه مشرف شدند (اصفهان تا مشهد) می توان از علامه میرجهانی نام برد که دو مرتبه توفیق این امر را پیدا کردند.
 در سفر اول علامه به ملاقات حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (رحمة الله علیه) رفته بودند.
 خودشان می فرمودند:

 ازدحام جمعیت بسیار بود و روز اول موفق به دیدار نشدم. روز دوم نشستم تا خلوت شد و خدمت رسیدم .
 شیخ حسنعلی نخودکی رحمة الله علیه گفتند:
بفرمایید چه کار دارید؟
گفتم: همه درد جسمی دارند و من درد روحی ...

و این ملاقات که قبل از هجرت علامه به نجف و هم جواری با امیرالمومنین (ع ) صورت پذیرفت، نقطه عطفی در مسیر سیر و سلوک ایشان بوده است.
 

مکتوب آسمانی

حاج آقا معادی نقل می کنند:
 در زمان جنگ ایران و عراق علامه بین جمع به مناسبتی فرمودند:

خواب دیدم در سر تا سر آسمان مطالبی نوشته شده است.

از علامه پرسیدند:
مطالب چه بود؟
علامه (توریه نمودند) و فرمودند:

 نتوانستم بخوانم.

آقای معادی می گویند:
 پس از اتمام جلسه به آقا عرض کردم:
 اگر من که آدم بی سوادی هستم این عذر را می آوردم قابل قبول بود، ولی شما چگونه می فرمایید که نتوانستید بخوانید؟!
تا اینکه علامه تعبیر خواب فرمودند :

جنگ تمام می شود و سپس عراق به کویت حمله می کند و بعد آمریکا وارد جنگ شده و از کویت حمایت می کند و عراق را از کویت بیرون می راند و این اتفاقات یکی پس از دیگری روی داد.
مومنان اجنه

 پسر علامه  نقل می کردند:
در زمان کودکی در محله خواجوی اصفهان منزل داشتیم و شبها پدرم منبر و سخنرانی داشتند و افراد دنبالشان می آمدند و ایشان را می بردند.
یک شب من هم همراه پدرم راهی شدم. از محله خودمان که خارج شدیم از مسیری گذشتیم که کوچه ها و گذرهایی داشت در حالیکه در آن زمان در بیرون از محله خواجوی خانه و آبادی وجود نداشت و من در آن لحظه متوجه این مطلب نبودم بالاخره وارد باغی شدیم که جمعیت زیادی در آن بود. پدرم به منبر رفته و برای آنها سخنرانی نمودند.
پس از اتمام منبر که خواستیم برگردیم، دیگر اثری از آن جمعیت ندیدم و در تمام طول مسیر برگشت هم از آن فردی که همراه ما می آمد و فانوس به دست داشت به شدت می ترسیدم و یکی از ویژگی های اهل آن مجلس این بود که پاهایی شبیه سم داشتند. بعد فهمیدم که آنها، مجلس گروهی از مومنان و شیعیان از طایفه اجنه بوده است.

 خدا خودش می فرستد

 در زمان کهولت و پیری علامه، ایشان یک بار به زیارت امام رضا آمدند و من ( نوه علامه) در بازگشت همراهشان با هواپیما به اصفهان آمدم. علامه ناراحتی دل درد داشتند و داروی دل درد، موجب پا درد ایشان می شد.
هنگامیکه به اصفهان رسیدیم و وارد خانه شدیم بعد از مدتی درب خانه را زدند. درب را که باز کردیم با کمال تعجب مواجه با پزشکی از کشور هندوستان شدیم. او وارد شد، آقا را عیادت نمود و در رفتار خود ادب و احترام و تواضع را در حد اعلائی رعایت می کرد تا جایی که حتی زانوی علامه را می بوسید.
 گفت: من آمده ام اصفهان گفته اند: شما مشهد مشرف شده اید، رفتم مشهد گفته اند: به اصفهان برگشته اید.
آقا را معاینه کرد و نسخه ای نوشت.
 سپس خودش رفت دارو را تهیه کرد و آمپولی را که لازم بود تزریق کرد.
 بعد از این ماجرا علامه رو به بنده کردند و فرمودند:

جواد تو راه خدا را برو، دیگر لازم نیست دنبال دکتر بروی، خداوند خودش دکتر می فرستد.
تو راه خدا را برو دیگر لازم نیست دنبال دارو بروی، خداوند خودش دارو می فرستد...

در سفر بازگشت هنگامیکه سوار هواپیما شدیم ایشان شروع به تلاوت سوره مبارکه انعام نمودند و وقتیکه به فرودگاه اصفهان رسیدیم سوره را ختم نموده بودند.
در همان سفر یک شب صدای ناله و مناجات آقا را شنیدم و از درب اتاق به صورت مخفیانه نگاه کردم.
 دیدم که ایشان فرش اتاق را کنار زده و صورتشان را کف اتاق نهاده و مشغول مناجات و راز و نیاز با خداوند می باشند.
فردا صبح خدمتشان عرض کردم:
 شما که بیمار هستید، بهتر است شبها بیشتر استراحت کنید و شب زنده داری بر شما خوب نیست ایشان جواب فرمودند:

 تنها زمانی که من هیچ دردی احساس نمی کنم، همان دل شب است.

زیارت ائمه بقیع ( ع)

 علامه چندین سفرمشرف به بیت الله الحرام شده بودند.
 از جمله این سفرها، سفری است که به امر مرجع عالیقدر آقا سیدابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه) برای راهنمایی و کمک به سید محمد (پسر آقا سیدابوالحسن اصفهانی) در مناسک حج، رفته بودند.
ایشان در این سفر علاوه بر کسب فیوضات معنوی و انجام مناسک، توفیق راهیابی به داخل خانه خدا و داخل حجره (ضریح) پیامبر و قبرستان بقیع را پیدا کرده بودند.
در یکی از سفرها در حال مناجات و راز و نیاز در پشت قبرستان بقیع بوده اند که نگهبان و قبرکن بقیع (که با کمال تعجب شیعه و اهل خمینی شهراصفهان بود ) به ایشان می گوید:
 آیا مایل هستید از نزدیک به زیارت ائمه بقیع بپردازید؟

 آقا می فرمایند:
 آری.
 می گوید: شما کسی از دوستان را مطلع نکنید و ساعت 10 شب پس از صرف شام تشریف بیاورید.
علامه به هتل رفته و پس از صرف شام به قبرستان بقیع مراجعت کرده و داخل می شوند و بالای سر چهار امام مظلوم بقیع (صلوات الله علیهم اجمعین) مشغول زیارت و عبادت می شوند تا اینکه نزدیک روشنی هوا نگهبان می گوید:
 بروید، که درب مسجد النبی را دیگر باز کرده اند و الا برای من درد سر درست می شود.
 
 در محضر یار

 جناب حجة الاسلام کرمانی (داماد علامه) نقل می کنند که: پس از مهاجرت آقا به اصفهان از ایشان پرسیدم: شما چرا از مشهد به اصفهان رفتید؟
علامه در جواب من این یک بیت را فرمودند:

گر در یمنی چو با منی پیش منی      گر پیش منی چو بی منی در یمنی

سپس عرضه داشتند:

 من با اینکه در اصفهان هستم از جزئیات زندگی و امور شما خبر دارم، اما شما که مشهد هستید مواظب باشید که جای دیگری نباشید.

درخواست کتاب

 حاج آقا معادی نقل می کنند که:
 من در مغازه مشغول کسب و کار بودم فردی که هیچ سابقه آشنایی قبلی با او نداشتم، پیشم آمد و از من در خواست کتابهایی از علامه میرجهانی کرد.
من بسیار تعجب کردم و از او اصل مطلب را جویا شدم.
 گفت: من کتابهای فراوانی داشتم ولی از ایشان کتابی نداشتم و آشنایی هم که کتب آقا را از او بگیریم، پیدا نکردم.
برای همین به سر مزار علامه رفتم و از خودشان درخواست کتابهایشان را نمودم، شب در خواب، علامه را دیدم و آدرس شما را به من دادند.
 زیارت جامعه و سوره یاسین

 آقای جواد رضوی که در هیئت ابا الفضل خدمت می کنند و مرد خالصی هم می باشند خواب می بینند که علامه می فرمایند:

 بر سر قبر من زیارت جامعه بخوان.

و درموردی دیگر آقای محمود حسام هم در خواب علامه را می بینند که می فرمایند:

بر سر مزار من سوره یاسین بخوان.

عیدی

 آقای معادی نقل می کنند که:
 شب عید غدیر یا تولد حضرت زهرا، سلام الله علیها بود.
 پیش خودم گفتم: اگر آقا زنده بودند خدمتشان می رسیدم و عیدی می گرفتم (علامه درآن ایام جلوس داشتند و به بازدید کنندگان عیدی می دادند.) شب در خواب آقا را دیدم که فرمودند:

 بیا عیدی بگیر، عیدیت هست بیا .

بصیرت باطنی

 حاج آقای معادی می گفت :
 همراه اصغر آقای معمار رفتیم خدمت آقا.
اصغر آقا مغازه ای داشت در فلکه سبزه میدان (میدان قیام اصفهان) که از او گرفته بودند و ما هم به خاطر همین مشکل خدمت علامه رسیده بودیم آقا خودشان رفتند چایی آوردند و مشغول پذیرایی شدند.
 ما هنوز حرفی نزده بودیم که علامه میرجهانی به من عرض کردند:

دکانش را به او می دهند.
سلام مرا برسانید

یکی از دوستان نقل می کنند :
یکی دفعاتی که به زیارت مشهد مقدس نائل شده و خدمت آقا رسیدیم، دیدم که رییس شهربانی وقت مشهد نزد آقا بود و بسیار احترام می گذاشت می گفت:
طبق فرمان شما عمل کردم.
رییس شهربانی مرد بسیار خوبی بود و برای زائرین کربلا و عتبات عالیات با مبلغ 15 تومان تذکره صادره می نمود او شب مدارک لازم را می گرفت و صبح گذرنامه و تذکره را تحویل می داد.
همواره به زائرین می گفت:
به امام حسین (علیه السلام) سلام مرا برسانید و بگویید:
 عبدالله (اسم رییس شهربانی) سلام رسانید.

مهربانی با حیوانات

:سید فاطمی چای فروش، عده ای از جمله علامه میرجهانی را به باغی در نصوح آباد مشهد دعوت می نماید. هنگام انداختن سفره و آماده شدن برای صرف غذا آقا را در بین خود نمی بینند.
 آقای فاطمی مشغول جستجو می شود و می بیند که ایشان به باغ دیگری رفته اند و در بین یک جوبه انگور نشسته اند.
او به آقا نزدیک می شود و ناگهان با صحنه ای وحشتناک و هول انگیز مواجه می شود. علامه به او می گویند:

نترس و بیا جلو تر.

 ماجرا از این قرار بوده است که:
 گرداگرد آقا را انواع و اقسام مارها و شیر و حیواناتی دیگر فرا گرفته و ایشان مشغول نوازش و دعا کردن آنها بوده اند. پس علامه می فرمایند:

اینها هم مخلوقات خدایند و بی جهت به کسی آزار نمی رسانند.

سیدفاطمی به آقا می گویند: بیایید تا برویم. علامه می گویند:

 هنوز یک مار باقی مانده که راهش دور است و نرسیده است.

 صبر می کنند تا آن مار هم می رسد و آقا او را نیز نوازش نموده و سپس به نزد بقیه افراد باز می گردند.

 مردی از غیب

حجة الاسلام  کرمانی داماد علامه می فرمایند:
در زمانی که آقا منزل خود را به تهران منتقل نموده بودند خودشان دو حجره داشتند در صحن حضرت رضا (علیه السلام) که در آن مشغول به کارهای خود بودند.
زمانی به من فرمودند:
که من ماست می خواهم. من هم یک ظرف ماستی تهیه کردم و بردم خدمت آقا، و از حجره آقا پایین که آمدم وارد بست پایین خیابان (بست شهید نواب صفوی) شدم و چشمم افتاد به فردی که بسیار لباسهای کهنه و پاره ای داشت . کنار او نشستم به من گفت:
 آیا چایی می خوری ؟
من خیال کردم از من درخواست چای می کند. گفتم که الان می روم (و از قهوه خانه ای که داخل بست بود) چایی برای شما می آورم.
فرمود: نه من از چایی های قهوه خانه نمی خورم.
بعد دست بردند در کیسه خود و یک استکان چایی به من دادند، خوردم تا به حال چایی به آن خوش طعمی نخورده بودم.

بعد فرمودند: من مأموریت دارم سه نفر را ببینم. میلانی، میرجهانی، میردامادی. میلانی رادیده ام اما او چندان التفاتی نکرده و متوجه نبوده است.
حالا می خواهم میرجهانی را ببینم.

من گفتم: آقا بالا تشریف دارند بیایید تا با هم بالا برویم.
گفت: آقا، فقط «آقا مهدی (عج) خان» است. من صلاح نمی دانم بالا بیایم.

ایشان را به خانه خود که در آن زمان در پنج راه ابومسلم، نزدیک مسجد قائم بود دعوت کردم و بنا شد که با آقای میرجهانی در منزل من ملاقات کنند...
نفس گرم

آقای معادی می فرمودند:
آقا نفوذ کلام و نفس گرمشان بود که هر گاه تذکری می دادند در روح و جان ما می نشست.
هنگامیکه از حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت می کردند، آنقدر وجود مبارک امام زمان را محسوس و نزدک به خود می دیدیم که گویا وقتی از خانه خارج شده و به خیابان قدم می گذاریم، حضرت را می بینیم.
 جوانی بود اهل گناه و معاصی. یک شب خوابی می بیند و چون خواب اثر زیادی بر روحش داشته، خدمت آیة الله ناصری می رسد.
 ایشان خواب او را تعبیر می کنند.
جوان می گوید:
 می خوام این تعبیر هر چه زودتر عملی شود.
 آیة الله ناصری به او توصیه می کنند خدمت آیة الله میرجهانی برود و آن جوان هم با دو واسطه پیش من آمد و به اتفاق هم به خانه علامه رفتیم.
آقا چایی آوردند و جوانی که اهل هر عملی بود با خوردن همان چایی از دست علامه اصلاح شده و خوابش تعبیر گردید و مال زیادی نصیب او شد.ادامه دارد .بخش چهارم اهل بیت (ع)
ماخذ:ویژه نامه دریای نور

ویژگیهای علامه سید محمدحسن میر جهانی(ره)

کرامت و بخشش

علامه میرجهانی در کنار همه فضایل و ویژگیهایی که داشتند از خط زیبایی نیز برخوردار بودند.
در زمان جوانی یکی از ثروتمندان جرقویه (محله تولد و سکونت علامه در کودکی و نوجوانی) از ایشان در خواست می کند که یک قرآن با خط زیبا برایش بنویسند و در مقابل سی تومان (به ارزش حدود هشتاد سال پیش) به علامه بپردازد.
علامه میرجهانی پس از کتابت قرآن، آن را می برند و تحویل او می دهند. اما آن فرد به هر دلیل از پرداخت سی تومان مقرر خودداری می کند و در عوض غلات زیاد ( گندم، جو، ارزن و ...) به آقا می دهد و علامه آنها را در انبار منزل ذخیره می کنند.
پس از مدتی قحطی منطقه آنها را فرا می گیرد و قیمت غله بسیار بالا می رود. در چنین شرایطی افراد سودجو و طماعی پیدا می شوند که از فرصت سوء استفاده کرده، پول و اشیاء قیمتی مردم از قبیل طلا، نقره و ... را به قیمت کم و ناچیز گرفته و در قبلا آنها مقدار اندکی غلات با قیمت گزاف می دهند.
علامه هنگامیکه اوضاع را این چنین می بینند اعلام می کنند:

هر کس احتیاج به غلات دارد بیاید، وسایل و اشیائی ودیعه بگذارد و غلات مورد نیاز خود را ببرد.

درضمن اسم صاحبان آنها را هم  یادداشت می نموده اند.
بعد از سه ماه که با الطاف حضرت حق (جل و علی) قحطی بر طرف می شود، علامه اعلام می کنند که افراد بیایند و وسایل به ودیعه گذاشته شده را بگیرند، و در مقابل غلات هیچ بهایی از مردم دریافت نمی کنند.

مبارزه با هوای نفس

زمانی که آیة الله میرجهانی ساکن تهران بودند مسجدی بود که شرایط مناسبی داشت و اهل مسجد از آقا درخواست کرده بودند امامت جماعت آنجا را عهده دار شوند اما ایشان قبول نمی کردند.

بعضی ها به ظاهر ایشان را نصیحت می کردند  و می گفتند:
 شما چرا امامت جماعت را تقبل نمی کنید. اگر فبول  کنید مردم نیز به فیض می رسند در ضمن اینکه برای شما هم چندان مشکل نیست.
علامه در جواب (به این مضمون) فرمودند:

 وقتی امام جماعت وارد مسجد می شود، صفوف آماده جماعت را می بیند و خادم برای ورود آقا صلوات می فرستد و مردم هم سلام و احترام می کنند، امام جماعت یک حالت خوشی پیدا می کند و همین خوشی هوای نفس است. شما که امامت جماعت را می پذیرید افراد نفس کشته ای هستید، اما من می ترسم.

وقتی ایشان این مطلب را فرمودند مخاطب ایشان  که در آن زمان امامت جماعت مسجد قائم را برعهده داشتند کناره گیری کرده  و هر چه مردم اصرار نموده و متوسل به بیت آیة میلانی و آیة الله قمی شدند باز نگشتند.

عقیده به رجعت

از عقاید قطعی و اختصاصی شیعیان بحث رجعت می باشد. به این معنا که در زمان ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله) ائمه و خوبان خوب، و هم چنین اشقیاء و بدان بد باز می گردند تا علاوه بر جزاء و پاداش اخروی در همین دنیا هم شاهد عزت اولیا و ذلت اعداء باشند و هر کدام بهره خود را از این دنیا برگیرند.
آقای جلوانی می گویند:
علامه در یکی از سخنرانیها بیان نموده بودند که:

 من زمان ظهور ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده هستم و آن زمان را درک خواهم کرد.

بعد از فوت علامه شخصی خواب ایشان را می بیند و سوال می کند: مگر شما نفرموده بودید در زمان ظهور زنده هستید و آن زمان را درک می کنید؟
 آقا فرموده بودند :

من خودم خواستم که بروم و زمان آقا امام زمان بر می گردم.
دعا و اذکار

ذکر آقا یا حیٌ یا قیوم بود و می فرمودند :

منظور از حی امام زمان است و منظور از قیوم هم که به معنای قیام کننده است نیز امام زمان می باشد.

(این ذکر در قرآن در سه مورد وارد شد و همانگونه که می دانیم قرآن دارای بطونی می باشد و منافاتی ندارد که حی و قیوم صفت برای ذات خداوند تبارک و تعالی باشد و در جای دیگر اشاره به یکی از جلوه های بارز حیات و قیام الهی یعنی حضرت بقیه الله الاعظم باشد).

الحمدلله

از دیگر اذکار مدام آقا ذکر الحمدلله بود که به اتفاق کلیه آشنایان درخلوت و جلوت و آهسته و گرفتاریها و شادمانی ها به آن می پرداختند.

مقامات و مدارج علمی

علامه میرجهانی ، فقیهی عمیق، محدثی خبیر و عالمی محقق بودند.
تأمل و تتبع در آثار مکتوب ایشان مبین این مطلب می باشد.
ایشان مجتهدی مسلم بوده اند وقتی  کتب ایشان را مرور می کنیم تا حد زیادی با شخصیت علمی وادبی علامه آشنا می شویم.
 کتاب الدررالمکنونه را که بررسی می کنیم، می بینیم که بر ادبیات عرب کاملاً مسلط بوده اند ، توانسته اند اشعار عربی نغز و زیبا یی بسرایند.

هنگامیکه کتابهایشان را پیرامون ولایت کلیه، شرح دعای سمات، تفسیر سوره حمد و ... مطالعه می کنیم، در می یابیم معلومات و دانشهای بسیاری در سینه داشته اند.

علامه میرجهانی سه دوره کل بحارالانوار علامه مجلسی را مطالعه نموده بودند و چون حافظه ای بسیار قوی داشتند احادیث آن را به خاطرسپرده بودند. در کنار تمام این دانشها، ایشان حافظ قرآن نیز بوده اند.

از جمله اساتید بزرگوار علامه، مرجع عالیقدر جهان تشیع آقا سیدابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه) بوده اند و علامه حدود پنج سال در بیت آیة الله العظمی اصفهانی کاتب خاصشان بوده اند.

علامه خود نیز از مدرسان و اساتید سرآمد حوزه های علمیه اصفهان و مشهد مقدس بوده اند و سطوح عالیه فقه و اصول و تفسیر قرآن کریم و ادبیات عرب را به طرز ادیبانه و عالمانه تدریس می نمودند.

در کنار همه آنها علامه از منبریهای درجه اول و از خطابهای شهیر زمان خود بوده اند که در اصفهان و تهران و ... منبرها و سخنرانیهای جالب و گرانبهایی داشته اند.
 آقای عبادی در این باره می گویند:
 ایشان درمسجد سپهسالار تهران (شهید مطهری) منبر می رفتند. عجب منبری!... و از هیچ کس از مقامات دولتی و لشکری هم ترس نداشتند.

الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون.

مکارم اخلاق

 میهمانداری

 ایشان بسیار مقید بودند که ولو با زحمت بسیار از مهمان پذیرایی کنند در حالیکه خیلی مواقع کسی نبود در امر پذیرایی کمکشان کند.
آیة الله سیدابوالحسن مهدوی می فرمودند:
 خدمتشان که می رسیدیم بیان می کردیم که ما برای پذیرایی نیامده ایم ولی علامه خودشان می رفتند چایی می ریختند و می آوردند.

 رضا و تسلیم

 زمانی علامه مریض بودند و حضرت آیة الله ناصری برای عیادت ایشان تشریف آورده بودند ما ( راوی حکایت )  نیز آنجا بودیم .
آیة الله ناصری برای تسکین ایشان فرمودند:
 اگر امام زمان می خواستند می توانستند شما را شفا دهند
(کنایه از این که امام زمان از حال شما اطلاع دارند و صبر شما مورد رضایت ایشان است)
 آیة الله میرجهانی در جواب فرمودند:

الحمدلله.

برگزاری مجالس احیاء امر اهل بیت ( ع )

 علامه مدت زمانی که در اصفهان بودند، اهتمام زیادی به گرامیداشت اعیاد مذهبی داشتند و در منزلشان اقدام به تشکیل مجالس مذهبی می کردند و هم چنین عصرهای جمعه هر هفته مجلس توسل نیز داشتند.
 از جمله اعیادی که آقا اهمیت بسزایی به آن می دادند و مورد توجه ایشان بود، عیدالزهرا (سلام الله علیها) مصادف با نهم ربیع الاول بود.
 علامه در این روز مبارک برخلاف بقیه مجالس، کلیه شرکت کنندگان در مجلس را مشایعت می کردند.

ارادت به امام حسن( ع)

 هر چند علامه شیفته و علاقمند به تمام اهلبیت و حضرت صاحب الامر( ع)  بودند، اما ارادت و احترام خاصی نسبت به کریم آل طه حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) داشتند و ایام ولادت و شهادت این ابر مرد مظلوم دنیای اسلام را ارج می نهادند.
علامه می فرمودند:

خود حضرت امام حسین (علیه السلام)  ، نیز شیفته امام حسن علیه السلام بوده است.

لازم به ذکر است که آیه الله میرجهانی خودشان هم از سادات حسنی بودند.

تهجد و شب زنده داری

 از دیگر خصوصیات بارز علامه  مناجات و شکرگزاری در دل شب با آفریدگار خوبیها و تلاوت قرآن کریم هنگام خوابیدن بود.
آقای مسعود احمدی در این باره می گوید :

ایشان بارها در بیان رمز عبودیت و بندگی آیات ابتدایی سوره مزمل را تلاوت می کردند.

قم اللیل الا قلیلا نصفه او نقص منه قلیلا او زد علیه و رتل القرآن ترتیلا

حجة الاسلام محمدحسن شریعتی می فرمودند:
اوائل که ما در منزل ایشان زندگی می کردیم گاه بعضی شبها می دیدم آقا تا نیمه های شب مشغول عبادت و اذکار و اورادی بودند.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ       از لطف دعای شب و ورد سحری بود

انس با قرآن

از ویژگیهای بزرگان دین اسلام هم نشینی و دوستی خالصانه با کتاب انسان ساز وحی می باشد. علامه میرجهانی نیز از جلوه های آشکار این مدعا می باشند. ایشان از کودکی و سنین کم با قرآن مأنوس شدند و تا آخر عمر با برکت خود حافظ، قاری و کاتب کلام الله مجید بودند.
علامه در اواخر عمر هر سه روز یک ختم قرآن می نمودند.
روضه خوانی امام حسین (علیه السلام)

 حجة الاسلام عبدالجواد شریعتی نقل می کنند:
 آقا می فرمودند:

من هر موقع چشم بر هم می گذارم، می بینم که آقا عبدالله الحسین به من می فرمایند: روضه مرا بخوان.

 ایشان اهل روضه خوانی و مرثیه خوانی بودند و خودشان هم مجالس عزاداری می گرفتند. علامه حتی برای اجنه نیز روضه می خواندند.

تبری

 از دیگر جلوه های شخیتی و اخلاقی علامه ابراز نفرت و برائت از دشمنان اهل بیت بود.
 مراسمی که ایشان در روز عید الزهرا در منزلشان منعقد می کردند در بین مردم و همسایه ها مشهور و زبانزد بوده است.

 ساده زیستی و صفای باطن

 علامه فردی بی اعتنا به زخارف دنیوی بودند.
ملاکها و ارزشهای افراد دینا طلب برای ایشان مطرح نبود. یکی از ملکات نفسانی اولیاء دین، ساده زیستی و از وصایای معصومین می باشد.
حضرت رسول اکرم (ص) در حدیث مشهور به اباذر می فرمایند:

یا اباذر: کن کانک فی الدنیا غریب او کعا بر سبیل وعد نفسک من اصحاب القبور.
ای اباذر در دنیا مانند غریبی یا رهگذری باش و خود را اصحاب قبور به حساب بیاور.

انفاق و دستگیری از فقرا

 آیة الله شوشتری در این باره می فرمایند:
در تهران و در منزل علامه بودیم که سائلی به درب منزل آمد.
 خود آقا درب منزل را باز کردند و مقدار پول زیادی به او کمک کردند و آن سائل خوشحال و شادمان رفت و ...
رفقای ما می گفتند که انفاق آقا به صورت مخفیانه زیاد بوده است.
معاشرین و دوستان

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
 المرء علی دین خلیله و قرینه
انسان به دین ، (مانند ) دوست و یاورش است.

علامه میرجهانی از همان دوران کودکی و نوجوانی تا اواخر عمر و دوران کهنسالی با صالحین و علماء دین و پرهیزکاران زاهد مصاحبت و نشست و برخاست داشته اند.
از جمله رفقای نزدیک ایشان می توان به حضرت آیة الله میلانی اشاره نمود.
ارتباط علامه با آیه الله میلانی بسیار محکم و زبانزد می باشد، تا جاییکه حتی خود آیة الله میلانی درخواست کرده بود که با آقا عقد اخوت و برادری بخوانند.

 علامه در صحن آزادی (نو) در مشهد حجره ای داشتند که اکثراً آنجا بودند و آیة الله میلانی هم، جلیس و هم نشین ایشان بوده اند و حتی رسم این دو بزرگوار این بوده که تحویل سال جدید را در همان حجره و داخل حرم حضرت ثامن الحجج می گذارنده اند به علاوه مدتی نیز با یکدیگر همسایه و هم جوار بوده اند و در مشهد، خیابان آیة الله شیرازی (بالا خیابان) کوچه ای که هم اکنون به کوچه مدرسه آیت الله خوئی معروف است مسکن و منزل داشته اند.

از دیگر مصاحبان و نزدیکان آقا که در جهاتی مرشد و راهنمای آقا بوده اند حاج ملا آقاجان زنجانی می باشند که در منزل علامه نماز جماعت اقامه می کردند و آیة الله میرجهانی به ایشان اقتداء می نمودند.

یکی دیگر از اساتید اخلاقی ایشان مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی بوده است که پیر و مرشد علامه بوده اند.
 اواخر عمر هم که علامه به اصفهان آمده بودند در بین علمای این دیار احترام خاص نسبت به آیة الله سیدمرتضی موحد ابطحی قائل بودند و در پایان دیدارها ایشان را تا درب منزل بدرقه می کردند. ادامه دارد .بخش سوم حکایتها

ماخذ:ویژه نامه دریای نور

زندگینامه علامه سید محمدحسن میر جهانی(ره)

علامه آیت الله سیدمحمدحسن میرجهانی طباطبایی، فرزند سید جلیل القدرو  ربانی میرسیدعلی محمدآبادی جرقویه ای اصفهانی (ره) در روز دوشنبه بیست و دوم ماه ذی القعده الحرام سال 1319 هـ. ق (1279 هـ. ش) در قریه محمدآباد جرقویه سفلی از توابع استان اصفهان در خانواده ای مذهبی، شریف و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت قدم به عرصه وجود نهاد.
 
تحصیلات

او پس از طی دوران طفولیت و کودکی در سن پنج سالگی وارد مکتب شده و در هفت سالگی تمام قرآن مجید را به انضمام کتب فارسی فرا گرفت.
 سپس به یادگیری مقدمات زبان عربی اعم از صرف و نحو پرداخت و قسمتی از کتاب سیوطی را نزد  یکی از فضلای روستای محل سکونت خود فرا گرفت.
بعد از آن برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه اصفهان شده و در مدرسه صدر بازار ساکن گشتند.
 در اصفهان از محضر بزرگانی هم چون عالم فرزانه آقای شیخ محمدعلی حبیب آبادی (ره) و آقای شیخ علی یزدی (ره) بهره برده و به فراگیری فقه، اصول و منطق اهتمام ورزیدند.
 سپس سطوح وسطی و عالیه را در خدمت مرحوم حجت الاسلام  شیخ محمدرضا رضوی خوانساری (ره) و  میرزا احمد اصفهانی (ره) و  آیت الله محمدعلی فتحی دزفولی (ره) و آیت الله حاج سیدابوالقاسم دهکردی (ره) به پایان رسانیدند.
 ایشان در

نجف اشرف

در سال 1364 هـ. ق (1305 هـ. ش) با اجازه پدرشان راهی نجف اشرف گردیده و در آن دیار عالم پرور از وجود مبارک اساتید ارجمندی چون آیت الله رجایی (ره)، حاج شیخ عبدالله مامقانی (ره) (صاحب رجال) و آیت الله آقا ضیاء الدین عراقی (ره) بهره مند شدند.
 جنبه والای روحانی و اخلاقی و شخصیت علمی علامه میرجهانی باعث شد از جمله یاران خاص مرجع اعلی آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره) گردند و در مسجد شیخ طوسی از انفاس قدسی آن بزرگوار استفاده نمایند، تا جاییکه، در مدت اقامت در نجف، نوشته ها و امور مالی آیت الله اصفهانی در دست علامه میرجهانی قرار داشت.
درس خارج آیات عظام میرزا محمدرضا مسجد شاهلی (ره) و آخوند ملاحسین فشارکی (ره) نیز حاضر می شدند.

اقامت در مشهد و اصفهان

آیت الله میرجهانی پس از چندی، بار دیگر به اصرار پدرشان با کوله باری از علم و فضیلت معنوی به اصفهان بازگشتند.
 البته سکونت دوباره ایشان در اصفهان همزمان با اواخر عمر پدر برزگوارشان گشته بود و مدتی پس از فوت پدر، علامه راه مشهد را در پیش گرفتند و حدود هفت سال هم جواری  با آقا علی ابن موسی الرضا (صلوات الله علیه) را اختیار نمودند.
علامه میرجهانی در ادامه فعالیتهای علمی خود در مشهد مقدس، به تصحیح نسخ خطی قدیمی موجود درکتابخانه آستان قدس رضوی و تألیف و تصنیف وتدریس اشتغال داشتند.
 محل اصلی فعالیتشان در مشهد، دو حجره در صحن عتیق بوده است. گویا وضعیت آب و هوای مشهد با مزاج ایشان سازگاری نداشته و در نهایت پس از هفت سال به تهران نقل مکان می کنند.
علامه در تهران نیز به انجام وظایف دینی بالاخص تبلیغ از طریق منبر و تألیف کتاب مشغول گشتند.

کشف سیادت و شجرنامه

عداوت و دشمنی حاکمان جور با خاندان مکرم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) (سادات) در طول تاریخ اسلام، موجب گردیده است در برهه هایی از زمان عده ای از سادات، به منظور حفظ جان و بقای نسل سادات، سیادت خویش را مخفی کنند از جمله این موارد، خاندان میرجهانی است که حدود سیصد سال دوران اختفاء سیادت ایشان و خاندانشان بوده است.

جریان از این قرار بوده است که:
در زمان هجوم افغانها به ایران ظلم و ستم آنها بر مردم و زیر پا گذاشتن علنی دستورات و واجبات اسلام رشد و گسترش می یابد.
 در همین ایام دو برادر سید، به نامهای میرجهان و میرعماد که ازمسیری می گذشته اند با دو افغانی که قصد تعرض به زنی را داشته اند مواجه شده و با آنها درگیر می شوند که منجر به کشته شدن یکی از افغانها و فرار دیگری و آگاه شدن بقیه از این قضیه می شود.
این ماجرا باعث می شود میرجهان و میرعماد مخفیانه به اطراف شهر اصفهان، منطقه جرقویه می گریزند. و سیادت خود را پنهان کنند تا جاییکه اطرافیان و نزدیکان آنها به طورکلی از احوالشان بی اطلاع می مانند و پس از چندی اعتقاد به فوت یا کشته شدن این دو برادر سید پیدا می کنند و حتی اموالشان را هم بین وارث تقسیم می کنند.
این رویداد به همین صورت تا زمان آیت الله میرجهانی ادامه می یابد. در این زمان ایشان به دلیل احتمالاتی که بر سید بودن خاندانشان می داده اند به دنبال کشف قضیه رفته و بالاخره پس از تحقیق بسیار، سیادت خود را ثابت می کنند و از آن پس اقوام، عموزاده ها و وابستگان به خانواده میرجهانی مسمی به سیادت می شوند.
سیادت علامه میرجهانی در زمان مرجعیت عامه مرحوم آیة الله سیدمحمدحسین طباطایی بروجردی کشف گردید و هم چنین مورد تأیید نسابه بزرگ قرن اخیر مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی قرار گرفت و پس از آنکه سالها عمامه سفید بر سر داشت، به دست مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره) عمامه سیاه سیادت بر سر ایشان گذارده شد و به این مناسبت توسط آیت الله بروجردی (ره) جشن مفصلی در مدرسه فیضیه برقرار گردید.

بازگشت به اصفهان

سالهای آخر عمر پر برکت و گهربار ایشان بار دیگر در شهر اصفهان سپری شد، ولی حتی کهولت سن و پیری مانع از انجام فعالیتهای علمی و مذهبی علامه نشد و بیان شیرین و رسای خود را در راه ترویج و گسترش دین مبین اسلام به کار بستند و قلوب بسیاری از مردم را در جهت انس و آشنایی هر چه بیشتر با حق و حقیقت رهنمون شدند که آثار و برکات این فعالیت هم اکنون نیز بر ما معلوم می باشد.

تألیفات

آیت الله میرجهانی به خاطر جامعیت در علوم و تبحر در ادبیات و داشتن ذوق لطیف و آشنایی با علوم غریبه (جفر، رمل، اسطرلاب) دارای تألیفات موثر، متعدد و متنوعی در موضوعات:
 حدیث، شعر، علوم غریبه، نجوم، شیمی، طب قدیم، ریاضیات و ... می باشند. که بسیاری از آنها چاپ و حتی بعضی از آنها چندین بار چاپ شده که کل آثار و تألیفات علامه جمعاً بالغ بر پانصد و هفت اثر می باشد. در ذیل به بعضی از آن تألیفات اشاره می شود.

1- روایح السمات،
موضوع : شرح دعای سمات

2- جنة العاصمه،
موضوع : تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله علیها

3- نوائب الدهور،
موضوع : علائم ظهور

4- البکاء للحسین علیه السلام،
موضوع : ثواب گریستن و عزاداری بر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)

5- تفسیر ام الکتاب،
موضوع : تفسیر سوره حمد

6- دیوان حیران،
موضوع : شعر به زبان فارسی

7- مستدرک نهج البلاغه الموسوم بمصباح البلاغه فی مشکوة الصباغه، موضوع: خطبه هایی که مرحوم سید رضی (رحمة الله علیه) در نهج البلاغه جمع آوری نکرده اند یا در آن اختلاف روایه وجود دارد.

8- ولایت کلیه،
موضوع : ولایت اهل البیت (علیهم السلام)

9- الدرر المکنون (دیوان عربی)،
موضوع : الامام و الامامة و صفاتة الجامعه و تاریخ الائمه علیهم اسلام

10- کنوزالحکم و فنون الکلم
موضوع: کلمات و خطبه های امام حسن مجتبی علیه السلام

11- السبیکة البیضاء فی نسبت بعض آل نبی الطباء،
موضوع : جزواتی در اسناد سادات عالیقدر در این کتاب در مورد سیادت خود و خاندان میرجهانی توضیحات کافی داده شده است.

12- مختصر کتاب ابصار المستبصرین،
موضوع : در بیان مناظره شیعه و سنی

13- مقلاد الجنان و مغلاق المیزان،
موضوع : در زمینه ادعیه و زیارات

14- ذخیرة المعاد،
موضوع : ادعیه و آداب ساعات

15- رساله سعادت ابدی و خوشبختی همیشگی،
موضوع : آداب تشکیل مجالس مذهبی

16- لوامع النورفی علائم الظهور

17- شهاب ثاقب،
موضوع : در رد طایفه ضاله و مضله و طریقه منازعه با آنها.

18- مقامات الاکبریة،
موضوع : زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام

19- رساله ای در احکام رضاع،
موضوع: احکام شیردادن (فقه الرضاع)

20- رساله ای در اخبار مربوط به کواکب و نجوم فلکیات
21- رساله ای در احوالات حضرت زینب کبری علیها سلام الله
22- گنجینه سرور به صورت تلفیقی عربی و فارسی

23- نصیحت به هادی،
موضوع : دستورات اخلاقی و نصایح به پسرشان جناب هادی در باب تقوی و سیر و سلوک

24- گنج رایگان،
موضوع : در بیان طلسمات و بعضی از علوم غریبه و اخبار و آثار ولایتی

25- رساله نورستان،
موضوع : در احوالات سرزمین نورستان

26- رساله ای در مورد آیات قرآنی که مشتمل بر کلمه «رب» می باشد. (84 آیه)

27- رساله ای در ریاضیات
28- رساله ای در شیمی
29- رساله ای در طب قدیم

30- صمدیه منظومه،
موضوع : ادبیات عرب

31- قرآن به خط ایشان همراه با تفسیر در حواشی آن و کشف الآیات
32- تقریرات حضرت آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه)
33- دیوان حافظ به خط زیبای ایشان که هدیه به کتابخانه آستان قدس رضوی (شماره ثبت 5802) و همچنین آثار علمی دیگری در فنون متنوعه چون رساله های متعددی در جفر و رمل و اسطرلاب و نجوم

رحلت

سرانجام خورشید نورافشان و گرمی بخش عمر این علامه دهر و یگانه دوران پس از سالها تلاش بی وقفه در راه شناخت معارف دین در روز سه شنبه بیستم جمادی الثانی سال 1413 هـ. ق (1371 هـ. ش) به افول گرایید و جامعه علمی  و مردم قدرشناس اصفهان را در فقدان وجود نورانی خود در سوگ نشاند.

مردم شریف اصفهان پیکر مطهر این عالم مجتهد را پس از تشییع باعظمت و پرشکوه  در بقعه علامه کبیر مجلسی (رضوان الله تعالی علیه) واقع در مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند.ادامه دارد .بخش دوم ویژگیها

                                                                                            ماخذ:ویژه نامه دریای نور