علامه میرجهانی در زمان کودکی و نوجوانی، نزد استادی به نام «غلامعلی» آموزش خط می دیده اند و به استاد خود علاقه وافری داشته اند.
پس از چندی استاد ایشان فوت می کند و ایشان یک عصر جمعه برای زیارت بر سر مزار استاد رفته و شروع به تلاوت قرآن می کنند تا اینکه هوا کم کم رو به تاریکی می گذارد.
در این هنگام صدایی به گوش علامه می رسد که:
فرزندم محمدحسن، برگرد که مادرت منتظر و دلواپس توست.
ایشان به منزل باز می گردند و می بینند که مادرشان دلواپس ایشان شده و منتظر است.
زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا ( ع)
علامه میرجهانی می فرمودند:
علامه می فرمودند:
از معدود افراد با همتی که سعادت نصیب آنان شد و پیاده به پابوس حضرت ثامن الائمه مشرف شدند (اصفهان تا مشهد) می توان از علامه میرجهانی نام برد که دو مرتبه توفیق این امر را پیدا کردند.
در سفر اول علامه به ملاقات حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (رحمة الله علیه) رفته بودند.
خودشان می فرمودند:
و این ملاقات که قبل از هجرت علامه به نجف و هم جواری با امیرالمومنین (ع ) صورت پذیرفت، نقطه عطفی در مسیر سیر و سلوک ایشان بوده است.
مکتوب آسمانی
حاج آقا معادی نقل می کنند:
در زمان جنگ ایران و عراق علامه بین جمع به مناسبتی فرمودند:
از علامه پرسیدند:
مطالب چه بود؟
علامه (توریه نمودند) و فرمودند:
آقای معادی می گویند:
پس از اتمام جلسه به آقا عرض کردم:
اگر من که آدم بی سوادی هستم این عذر را می آوردم قابل قبول بود، ولی شما چگونه می فرمایید که نتوانستید بخوانید؟!
تا اینکه علامه تعبیر خواب فرمودند :
پسر علامه نقل می کردند:
در زمان کودکی در محله خواجوی اصفهان منزل داشتیم و شبها پدرم منبر و سخنرانی داشتند و افراد دنبالشان می آمدند و ایشان را می بردند.
یک شب من هم همراه پدرم راهی شدم. از محله خودمان که خارج شدیم از مسیری گذشتیم که کوچه ها و گذرهایی داشت در حالیکه در آن زمان در بیرون از محله خواجوی خانه و آبادی وجود نداشت و من در آن لحظه متوجه این مطلب نبودم بالاخره وارد باغی شدیم که جمعیت زیادی در آن بود. پدرم به منبر رفته و برای آنها سخنرانی نمودند.
پس از اتمام منبر که خواستیم برگردیم، دیگر اثری از آن جمعیت ندیدم و در تمام طول مسیر برگشت هم از آن فردی که همراه ما می آمد و فانوس به دست داشت به شدت می ترسیدم و یکی از ویژگی های اهل آن مجلس این بود که پاهایی شبیه سم داشتند. بعد فهمیدم که آنها، مجلس گروهی از مومنان و شیعیان از طایفه اجنه بوده است.
در زمان کهولت و پیری علامه، ایشان یک بار به زیارت امام رضا آمدند و من ( نوه علامه) در بازگشت همراهشان با هواپیما به اصفهان آمدم. علامه ناراحتی دل درد داشتند و داروی دل درد، موجب پا درد ایشان می شد.
هنگامیکه به اصفهان رسیدیم و وارد خانه شدیم بعد از مدتی درب خانه را زدند. درب را که باز کردیم با کمال تعجب مواجه با پزشکی از کشور هندوستان شدیم. او وارد شد، آقا را عیادت نمود و در رفتار خود ادب و احترام و تواضع را در حد اعلائی رعایت می کرد تا جایی که حتی زانوی علامه را می بوسید.
گفت: من آمده ام اصفهان گفته اند: شما مشهد مشرف شده اید، رفتم مشهد گفته اند: به اصفهان برگشته اید.
آقا را معاینه کرد و نسخه ای نوشت.
سپس خودش رفت دارو را تهیه کرد و آمپولی را که لازم بود تزریق کرد.
بعد از این ماجرا علامه رو به بنده کردند و فرمودند:
در سفر بازگشت هنگامیکه سوار هواپیما شدیم ایشان شروع به تلاوت سوره مبارکه انعام نمودند و وقتیکه به فرودگاه اصفهان رسیدیم سوره را ختم نموده بودند.
در همان سفر یک شب صدای ناله و مناجات آقا را شنیدم و از درب اتاق به صورت مخفیانه نگاه کردم.
دیدم که ایشان فرش اتاق را کنار زده و صورتشان را کف اتاق نهاده و مشغول مناجات و راز و نیاز با خداوند می باشند.
فردا صبح خدمتشان عرض کردم:
شما که بیمار هستید، بهتر است شبها بیشتر استراحت کنید و شب زنده داری بر شما خوب نیست ایشان جواب فرمودند:
علامه چندین سفرمشرف به بیت الله الحرام شده بودند.
از جمله این سفرها، سفری است که به امر مرجع عالیقدر آقا سیدابوالحسن اصفهانی (رحمة الله علیه) برای راهنمایی و کمک به سید محمد (پسر آقا سیدابوالحسن اصفهانی) در مناسک حج، رفته بودند.
ایشان در این سفر علاوه بر کسب فیوضات معنوی و انجام مناسک، توفیق راهیابی به داخل خانه خدا و داخل حجره (ضریح) پیامبر و قبرستان بقیع را پیدا کرده بودند.
در یکی از سفرها در حال مناجات و راز و نیاز در پشت قبرستان بقیع بوده اند که نگهبان و قبرکن بقیع (که با کمال تعجب شیعه و اهل خمینی شهراصفهان بود ) به ایشان می گوید:
آیا مایل هستید از نزدیک به زیارت ائمه بقیع بپردازید؟
آقا می فرمایند:
آری.
می گوید: شما کسی از دوستان را مطلع نکنید و ساعت 10 شب پس از صرف شام تشریف بیاورید.
علامه به هتل رفته و پس از صرف شام به قبرستان بقیع مراجعت کرده و داخل می شوند و بالای سر چهار امام مظلوم بقیع (صلوات الله علیهم اجمعین) مشغول زیارت و عبادت می شوند تا اینکه نزدیک روشنی هوا نگهبان می گوید:
بروید، که درب مسجد النبی را دیگر باز کرده اند و الا برای من درد سر درست می شود.
در محضر یار
جناب حجة الاسلام کرمانی (داماد علامه) نقل می کنند که: پس از مهاجرت آقا به اصفهان از ایشان پرسیدم: شما چرا از مشهد به اصفهان رفتید؟
علامه در جواب من این یک بیت را فرمودند:
سپس عرضه داشتند:
حاج آقا معادی نقل می کنند که:
من در مغازه مشغول کسب و کار بودم فردی که هیچ سابقه آشنایی قبلی با او نداشتم، پیشم آمد و از من در خواست کتابهایی از علامه میرجهانی کرد.
من بسیار تعجب کردم و از او اصل مطلب را جویا شدم.
گفت: من کتابهای فراوانی داشتم ولی از ایشان کتابی نداشتم و آشنایی هم که کتب آقا را از او بگیریم، پیدا نکردم.
برای همین به سر مزار علامه رفتم و از خودشان درخواست کتابهایشان را نمودم، شب در خواب، علامه را دیدم و آدرس شما را به من دادند.
زیارت جامعه و سوره یاسین
آقای جواد رضوی که در هیئت ابا الفضل خدمت می کنند و مرد خالصی هم می باشند خواب می بینند که علامه می فرمایند:
و درموردی دیگر آقای محمود حسام هم در خواب علامه را می بینند که می فرمایند:
آقای معادی نقل می کنند که:
شب عید غدیر یا تولد حضرت زهرا، سلام الله علیها بود.
پیش خودم گفتم: اگر آقا زنده بودند خدمتشان می رسیدم و عیدی می گرفتم (علامه درآن ایام جلوس داشتند و به بازدید کنندگان عیدی می دادند.) شب در خواب آقا را دیدم که فرمودند:
حاج آقای معادی می گفت :
همراه اصغر آقای معمار رفتیم خدمت آقا.
اصغر آقا مغازه ای داشت در فلکه سبزه میدان (میدان قیام اصفهان) که از او گرفته بودند و ما هم به خاطر همین مشکل خدمت علامه رسیده بودیم آقا خودشان رفتند چایی آوردند و مشغول پذیرایی شدند.
ما هنوز حرفی نزده بودیم که علامه میرجهانی به من عرض کردند:
یکی از دوستان نقل می کنند :
یکی دفعاتی که به زیارت مشهد مقدس نائل شده و خدمت آقا رسیدیم، دیدم که رییس شهربانی وقت مشهد نزد آقا بود و بسیار احترام می گذاشت می گفت:
طبق فرمان شما عمل کردم.
رییس شهربانی مرد بسیار خوبی بود و برای زائرین کربلا و عتبات عالیات با مبلغ 15 تومان تذکره صادره می نمود او شب مدارک لازم را می گرفت و صبح گذرنامه و تذکره را تحویل می داد.
همواره به زائرین می گفت:
به امام حسین (علیه السلام) سلام مرا برسانید و بگویید:
عبدالله (اسم رییس شهربانی) سلام رسانید.
:سید فاطمی چای فروش، عده ای از جمله علامه میرجهانی را به باغی در نصوح آباد مشهد دعوت می نماید. هنگام انداختن سفره و آماده شدن برای صرف غذا آقا را در بین خود نمی بینند.
آقای فاطمی مشغول جستجو می شود و می بیند که ایشان به باغ دیگری رفته اند و در بین یک جوبه انگور نشسته اند.
او به آقا نزدیک می شود و ناگهان با صحنه ای وحشتناک و هول انگیز مواجه می شود. علامه به او می گویند:
ماجرا از این قرار بوده است که:
گرداگرد آقا را انواع و اقسام مارها و شیر و حیواناتی دیگر فرا گرفته و ایشان مشغول نوازش و دعا کردن آنها بوده اند. پس علامه می فرمایند:
سیدفاطمی به آقا می گویند: بیایید تا برویم. علامه می گویند:
صبر می کنند تا آن مار هم می رسد و آقا او را نیز نوازش نموده و سپس به نزد بقیه افراد باز می گردند.
حجة الاسلام کرمانی داماد علامه می فرمایند:
در زمانی که آقا منزل خود را به تهران منتقل نموده بودند خودشان دو حجره داشتند در صحن حضرت رضا (علیه السلام) که در آن مشغول به کارهای خود بودند.
زمانی به من فرمودند:
که من ماست می خواهم. من هم یک ظرف ماستی تهیه کردم و بردم خدمت آقا، و از حجره آقا پایین که آمدم وارد بست پایین خیابان (بست شهید نواب صفوی) شدم و چشمم افتاد به فردی که بسیار لباسهای کهنه و پاره ای داشت . کنار او نشستم به من گفت:
آیا چایی می خوری ؟
من خیال کردم از من درخواست چای می کند. گفتم که الان می روم (و از قهوه خانه ای که داخل بست بود) چایی برای شما می آورم.
فرمود: نه من از چایی های قهوه خانه نمی خورم.
بعد دست بردند در کیسه خود و یک استکان چایی به من دادند، خوردم تا به حال چایی به آن خوش طعمی نخورده بودم.
بعد فرمودند: من مأموریت دارم سه نفر را ببینم. میلانی، میرجهانی، میردامادی. میلانی رادیده ام اما او چندان التفاتی نکرده و متوجه نبوده است.
حالا می خواهم میرجهانی را ببینم.
من گفتم: آقا بالا تشریف دارند بیایید تا با هم بالا برویم.
گفت: آقا، فقط «آقا مهدی (عج) خان» است. من صلاح نمی دانم بالا بیایم.
ایشان را به خانه خود که در آن زمان در پنج راه ابومسلم، نزدیک مسجد قائم بود دعوت کردم و بنا شد که با آقای میرجهانی در منزل من ملاقات کنند...
نفس گرم
آقای معادی می فرمودند:
آقا نفوذ کلام و نفس گرمشان بود که هر گاه تذکری می دادند در روح و جان ما می نشست.
هنگامیکه از حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت می کردند، آنقدر وجود مبارک امام زمان را محسوس و نزدک به خود می دیدیم که گویا وقتی از خانه خارج شده و به خیابان قدم می گذاریم، حضرت را می بینیم.
جوانی بود اهل گناه و معاصی. یک شب خوابی می بیند و چون خواب اثر زیادی بر روحش داشته، خدمت آیة الله ناصری می رسد.
ایشان خواب او را تعبیر می کنند.
جوان می گوید:
می خوام این تعبیر هر چه زودتر عملی شود.
آیة الله ناصری به او توصیه می کنند خدمت آیة الله میرجهانی برود و آن جوان هم با دو واسطه پیش من آمد و به اتفاق هم به خانه علامه رفتیم.
آقا چایی آوردند و جوانی که اهل هر عملی بود با خوردن همان چایی از دست علامه اصلاح شده و خوابش تعبیر گردید و مال زیادی نصیب او شد.ادامه دارد .بخش چهارم اهل بیت (ع)
ماخذ:ویژه نامه دریای نور