((حضرت زهرا سلام 3)) فرمودند:
یکشب رختخوابم را پهن کرده بودم و مى خواستم بخوابم ، ((حضرت رسول (ص ))) بر من وارد شد و فرمودند:
اى فاطمه ! نخواب ، مگر چهار عمل را بجا آورى .
گفتم : آن چهار عمل چیست ؟! فرمود:
((اول : ختم قرآن کن .
دوم : پیغبران را شفیع خود گردان .
سوم : مؤ منین را از خود خوشنود گردان .
چهارم : حج و عمره را بجا آور
سپس مشغول نماز شدند، من منتظر ماندم تا نماز حضرت تمام شد، گفتم :
یا رسول اللّه ، مرا امر فرمودید: به چهار چیز که قدرت انجام آن را دراین وقت ندارم .
آن حضرت تبسمى کردند و فرمودند:
1 هر وقت خواستى بخوابى ((قل هو اللّه احد)) را سه مرتبه خوان ، مثل این است که قرآن را ختم کردى ((یعنى ثواب ختم قرآن را برایت مى نویسند)).
2 وقتى که بر من و پیغبران قبل از من صلوات بفرستى ، ما در روز قیامت شفیعان تو خواهیم بود. ((یعنى بگویى : سَلامٌ عَلَى جَمیعِ الاْ نْبیاء و المُرسَلین
3 وقتى براى مؤ منین استغفار بگویى ، (( یعنى بگویى : اَللّهُمَّ اغْفِر المُؤ منینَ و المُؤ منات . پس تمام آنها از تو خوشنود مى شوند.
4 و وقتى بگویى : سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُالِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَکْبَرُ.
پس حج و عمره بجا آوردى
داستانهایى از اذکار وختوم و ادعیه مجرّب جلد اول
عجب لمصقول علاک فرنده |
یود الهیاج و قد علاک غبار |
ولا سهم نفذتک دون حرائر |
یدعون جدک والدماع غزار |
الا تقضقضت السهام وعاقها |
عن جسمک الا حلال والاکبار |
محمد بن اشعث از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود اما روزی مردم مطلع شدند که او و خانوادهاش شیعه و محب امام صادق علیه السلام شده است. جعفر، پسر محمد بن اشعث ماجرای شیعه شدن پدر و خانوادهاش را برای صفوان بن یحیى تعریف کرده و میگوید: آیا مى دانى با این که در میان خاندان ما هیچ نام و اثرى از شیعه نبود من چگونه شیعه شدم؟... و بعد ادامه میدهد که:
منصور دوانیقى روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت: اى محمد! فردی باهوش براى من پیدا کن که مأموریت خطیرى به او بتوانم واگذار کنم. پدرم نیز دایی من، ابن مهاجر را معرفى کرد.
منصور به او گفت: این پول را بگیر و به مدینه نزد عبدالله بن حسن و جماعتى از خاندان او از جمله جعفر بن محمد علیه السلام برو و به هر یک مقدارى پول بده و بگو: من مردى غریب از اهل خراسان هستم که گروهى از شیعیان شما درخراسان این پول را دادهاند تا به شما بدهم مشروط بر این که قیام علیه حکومت کنید و ما از شما پشتیبانى مىکنیم.
وقتى پول را گرفتند، بگو: چون من واسطه هستم، با دست خط خود، رسیدی بنویسید و به من بدهید.
ابن مهاجر برای انجام مامورت به مدینه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصوربه ابن مهاجر گفت: تعریف کن! چه خبر؟
ابن مهاجر گفت: پول ها را به مدینه بردم و به هر یک از خاندان مبلغى دادم و قبض رسید از دست خط خودشان گرفتم غیر از جعفر بن محمد علیه السلام.
وقتی سراغ ایشان را گرفتم، در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم، او تند نمازش را به پایان برد و بى آن که من سخنى بگویم به من گفت: اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فریب نده که آنها سابقه نزدیکى با دولت بنى مروان دارند وهمه ( براثر ظلم) نیازمندند.
من پرسیدم: منظورتان چیست؟ آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد و آن چه بین من و تو بود، باز گفت.
مثل این که او سومین نفر ما بود.
منصور گفت: اى پسر مهاجر، بدان که هیچ خاندان نبوتى نیست مگر این که در میان آنها محدثى (فرشتهاى از طرف خدا که با او تماس دارد و اخبار را به او خبر مىدهد) هست و محدث خاندان ما جعفربن محمد علیه السلام است.
داستان که به اینجا رسید، پدرم منقلب شد و به فکر فرو رفت و درباره خاندان پیامبر تجدید نظر کرد و همین (اقرار دشمن) باعث شد که ما به تشیع روى آوریم.1
1- اصول کافى، ج 1، ص 475.